بگذار مستت کند انگور نابِ زندگی

حفره ی بزرگ سمت چپ

/




اون روزی که داشتم کابینت رو مرتب میکردم از پشت قوطی چایی پیداش کردم. یهو نشستم و احساس آشنایی رو حس کردم که مدت ها بود برام غریبه بود . مدت ها بود نبود...

جاش یه جایی بود سمت چپ بدنم. جاش یه قسمتی از اون حفره ی خالی بود...

من بعد از رفتن اون، دنبال خیلی از قطعه های گم شده ی خودم گشتم. بعضی وقتا یه تیکه از دست هام و بعضی وقتا یه تیکه از پاهام پیدا میشد .     

اولش که رفت خیلی از قطعه های من کنده شد . یه جوری که من نتونستم بایستم! اینجوری شد که افتادم و کشون کشون دنبال تیکه های گم شدم بودم. اما هیچ  وقت لا به  لای اون دست و پاها تیکه های حفره ی بزرگ سمت چپ نبود . اگر بود مال من نبود . بر میگشتم و سر جای اولشون میذاشتم تا شاید صاحبش همونجا پیداش کنه . اولین تیکه ای که از اون حفره پیدا کردم درست بعد از کامل شدن پاهام بود . دقیقا بعد از وقتی بود که تونستم دوباره روی پاهای خودم وایسم. پا اولین چیزی بود که کامل شد ! اما هنوز دستم ناقصیاشو داره ! دست و دلم هنوز به خیلی کارها نمیره! پاهامم هنوز قدرت پیدا نکردن! بعضی وقتا دلشون میخواد بخوابن توی رخت خواب و زیر پتو گرم بشن. اما هر وقت که بیشتر دوییدن، یه تیکه رو پیدا کردم . 

مثلا یه تیکه بالای کوه بود!! نمی دونم چجوری میشه انقدر دور پرتاب شده باشم، اما فهمیدم برای پیدا کردن بعضی چیزا ، پاها باید اراده ی بیشتری برای حرکت داشته باشن...

اون روز هم اینطوری شد که اول پاها خودشون رو انداخته بودن توی تخت، بعد فک کردم چه خوبه برم یه ذره اون کابینت گوشه ایه رو مرتبش کنم! پاها رو مجبور کردم به بلند شدن، اونوقت بود که یه دستی، تو کنج اون کابینت گوشه ای تیکه ی دوم حفره ی بزرگ سمت چپ رو پیدا کردم...

تیکهه بوی روزمرگی میداد آغشته به بوی درهم چای و هل و دارچین... یادم اومد بعضی وقتا چقدر از روزمرگی هم کیف میکردم . عجیب بود برام که با خودش این کیف روزمرگی هم کنده بود... و وقتی دید به درد خودش نمیخوره پرتش کرده بود توی کابینت و رفته بود...

نویسنده : انگور ۰ لایک:)
پت pat
۰۷ آذر ۱۵:۳۰
حالا این مخاطب خاص چی هست ؟:)))
پاسخ :
شما مخاطب خاص داری . ما دیگه هیچ خاصی نداریم :))
بای پولار
۰۷ آذر ۱۶:۴۴
خوبه همین دور و برا بود تیکه‌ی دوم حفره‌ی بزرگ سمت چپ رو.
تیکه‌های من به گمانم توی شهرهای دوری جا موندن که روزگاری اونجا زندگی می‌کردم...
پاسخ :
ار کجا معلووووووم . به جاهایی ان که فکرشو نکنی! اصلا شاید هر چی بگردی خودشون بیشتر نزدیکت میشن... حتما نگشتی آقا جان
ree raa
۰۸ آذر ۱۴:۱۷
میدونی اصن خجالت میکشم بسکه واسه همه پستات فقط همین به ذهنم میرسه که بگم چقدرررررررررررررررررررررررر خوووووووووووووووب مینویسی! 
پاسخ :
من چقددددرررررر خوشحال میشم ^_^
پژال ..
۰۸ آذر ۱۴:۳۶
چقدرررر این پست خوب بود. یعنی خیلیاااااا.خیلییییی خوب بود. چقدر حرف دل توش بود.. واقعا قلبمو لرزوند..
پاسخ :
خیلی ممنون و چقدر هیجان زده شدم که انقدر نظر خوب داشتی بهش. خیلی از دل نوشته بودمم. خیلی و خیلی زیادتر خوشحال شدم که فهمیده شده
آبان ...
۰۹ آذر ۲۳:۱۲
می دونی چقدر خوب نوشتی ..تکه های کنده شده ..
منم دارم میگرم که دوباره روی پاهام بیاستم ..
پاسخ :
دست منو بگیر بلند شو 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان