بگذار مستت کند انگور نابِ زندگی

ای کاش قضاوتی در کار میبود

/

روزی که گذشت زادروز شاملو بود... اسم شاملو که میاد، من پرت میشم به خیلی سال پیش که الان یادم نمیاد چند سال ازش گذشته...

یادم کشون کشون علی رغم مخالفت های من خودش رو میبره به اون کافه ی سبز قدیمی که کنج سمت چپش نشسته بودیم و برامون شاملو میخواد... مثل همیشه خم شده بود و قوز کرده بود، یکی از دستاش رو دورش پیچیده بود و بغل کرده بود خودش رو و از شعر محبوبش میخوند که:

دریغا 

      ای کاش ای کاش
                            قضاوتی قضاوتی قضاوتی

                                                                     در کار در کار در کار

                                                                                                      می بود!

و برای اوج لذتش از شعر پلک هاش رو روی هم میذاشت و با دست های لاغر و استخونیش سر قسمت های جذاب شعر، تاکید میذاشت. و این شعر خاکستری پر رنگ شاملو برای من عاشقانه ای بود که وقت میکردم خوب نگاهش کنم و سر هر تاکیدی چیزی در قلبم فرو بریزه... یادم نمیاد اون موقع، نقطه ی شروع بودی برای آغاز این دوست داشتن یا نه؟ اما نقطه ی عطفی بود توی عاشقانه ی این سال ها... و من هیچ وقت ازش باهاش حرفی نزدم. هیچ وقت نگفتم که اون لحظه من چه حالی داشتم. فکر میکردم همیشه زمان هست برای اینکه بهش بگم از اون لحظه های تب دار شاملو و مشیری و ... از اون کافه ی سبز...

هیچ وقت نگفتم! همون موقع که گفت من خیلی دوست دارم این شعر رو، باید میگفتم چه جالب، اتفاقا منم خیلی دوست دارم تو رو...

نویسنده : انگور ۳ لایک:)
بلک من
۲۲ آذر ۰۹:۲۳
خب بعضی وقتا هست که همین نگفتن بعضی حرف هاست که این خاطرات و موندگار و دلنشین میکنه.
پاسخ :
اگه وقتش برسه باید گفت...
میم _
۲۲ آذر ۲۳:۰۰
وای چه گوگولی طور بودین *_*
داشتم تصورتون میکردم،حس میکنم یکیتونم چایی سفارش داده باشه :))
پاسخ :
تا حالا هیشکی ما رو گوگولی طور تعریف نکرده بود:)) متشکرم :))
چایی هاش از بقیه چیزا ارزونتر بود:)))) یه پاتیلم چای داشت ^_^
آقاگل ‌‌
۲۳ آذر ۰۹:۲۶
همیشه خیلی زود دیر میشه. همیشه.
اینجا رو که خوندم یادم اومد یادبود شاملو رو فراموش کردم. رفتم و داخل کانال چندتا قطعه از اشعار استاد رو فرستادم. حتماً دیدین دیگه :))

پاسخ :
همیشه... همیشه... همیشه... همیشه هم فکر میکنیم بعدا ای هست...
ندیده بودم. کامنتت رو که دیدم رفتم گوششون دادم ^_^ منم میخواستم سهیل نویسی اضافه کنم به زیر پست اما به فضاش نمیومد... 
یه دونه خوانش پریا هم داشتم میخواستم بذارمش یه بار ... پیداش نکردم :/
سا قی
۲۵ آذر ۱۷:۱۳
آدم گاهی یه عمر حسرت یه حرف نگفته رومیخوره



سربزنید
پاسخ :
اره واقعا کلا زندگیه و حسرتاش
آبان ...
۲۵ آذر ۲۱:۰۳
ادمی که بشه باهاش حرف زد و شعر خوند راباید نگه داشت ..
باید بهش گفت دوست دارم ..
فکر می کنم ادمی که شاملو می خونه حتما مفهمون عشق و موندن هم می دونه
حسرت هزار حرف نگفته تو گلو ادم هست  
پاسخ :
متاسفانه معنی خیلی چیزا رو میدونست غیر موندن...
شایدم زیادی تو بحر معنی چیزها بود...
اما دست خودشم نبود بیچاره. جز رفتن راهی پیش رومون نبود...
کاش معنی برگشتم می دونست...
.
اینو گفتی یاد اون شعر افتادم:
هزار کاکلی شاد در چشمان توست
هزار قناری خاموش درگلوی من
ای کاش عشق را زبان سخن بود
عرفان ...
۲۸ آذر ۲۱:۱۳
دنیای کامپیوتر:
(وبلاگ زیبایی دارید.
به وبلاگ ما هم سر بزنید و سوالات کامپیوتری خود را از ما بپرسید:
computer24.blog.ir)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان