بگذار مستت کند انگور نابِ زندگی

شهر بارونی

 

من، بی تو ، در غریب ترین شهر عالمم

تو، بی من، در کجای جهانی که نیستی؟

 

 

 پ.ن:

فک کن هوا ابری باشه...

بارون بگیره...

به غروب جمعه هم نزدیک باشه ...

جای خالی آدم ها بدجور توی ذوق بزنه...

 

بشنویم از سیامک عباسی:

شهر بارونی

 


دریافت

 

 

 

 

نویسنده : انگور ۶ نظر ۱ لایک:) |

امروز چی گوش بدیم؟

امروز که آقای سه نقطه اومد نوشت : امروز چی گوش بدم خو؟

نوشتم : خوب بگو امروز حالت چه شکلیه؟

بعدش که رفتم تو وبلاگش ، یه پست داشت با این هشتگ:

#کاش_سعی_کنیم_کمی_خودمان_باشیم_نه_یک_نقاب

پس امروز یه آهنگ قدیمی رو بشنویم از سیاوش قمیشی ...

نقاب...

 


دریافت

نویسنده : انگور ۱ نظر ۱ لایک:) |

امروز چی بخونیم؟

اینکه ولو بشی زیر آفتاب ، موهاتو‌ پهن کنی روی فرش که تاب بخوره رو طرح های قالی ، با اونا باز بشه و دوباره تو هم گره بخوره،  خنکی های خونه از روت رد بشه و آفتاب بازی کنه رو صورتت اصلا یه حال انگوری خوبی داره! (انگور یعنی مستی آور)

اما  خب نمایشگاه کتابه و من هر سال یه لیست بلند دارم از کتابایی که میخوام بخرم! که تهش نصف بیشتری رو نمیتونم بخرم! از اون نصفه ای که میخرم نصفشو هدیه میدم!

اما امسال لیست ننوشتم هنوز! بیاین بگین چه کتابایی خوندین که دوست داشتین!

شاید شریک شدیم حس خوب کتابارو‌😊😊

نویسنده : انگور ۷ نظر ۱ لایک:) |

حوض

این که دست و دلم به کاری نمی رفت و این که دارم کمی بیشتر از معمولم خل میشم ، همه و همه باعث شد بنفش رو صدا بزنم!

بنفش از اون آدمای خوب و بی تکرار و ناب زندگی منه! 

صداش زدم! از راه دور صداش زدم و گفتم:

+من موندم و حوضم!!

- حوض مهمه ، من حوضت میشم!

نویسنده : انگور ۱ نظر ۰ لایک:) |

قرار این بود و نبود...

قرار نبود این شکلی باشه! قرار نبود هیچ چیزی این شکلی باشه! قرار نبود به این روزهای کوفتی!

قرار بود اگه من نباشم، جای خالی من رو احساس کنی! قرار بود دست و دلت به کاری نره! قرار به خیلی چیزا نبود! به خیلی چیزا...

قرار بود نفست بند بیاد از نبود من ... 

اما من سر قرارم موندم! سر اون شعر بیدل که میخوندم برات: در سینه بی خیالت رقص نفس محال است ...

من نفس نمیکشم از نبودنت...

نویسنده : انگور ۰ نظر ۰ لایک:) |

بیا قسمت کنیم دردی که داری! که تو کوچک دلی طاقت نداری

لیدی نون رو هیچ کس نمیشناخت. هیچ کسی جز من! چون فقط من تو آشفتگی هاش گفته بودم بشین برات چای بریزم . فقط من بودم که مث شازده کوچولو آبش داده بودم، براش تجیر گذاشته بودم . چون فقط من میفهمیدم کی دلش لرزیده . چقدر دلش لرزیده! کی ها حس کرده تحقیر شده! کی ها کوچک دل و بی طاقت شده! کی ها خسته شده از جنگیدن و قوی بودن! فقط من میفهمیدم معنی پشت این« خوب میشم» ها چیه! ما بودیم که خندیدیم ، گریه کردیم و تا دم دمای سحر بیدار موندیم!                            

فقط لیدی نون بود که ساعت ۱۱ شب تو اوج دیر شدن واسه خونه رفتن به من پیشنهاد میداد که برات بستنی بخرم!

فقط با‌اون بود که یه شب ساعت ۱۲:۳۰ تو خیابون تصادف کردیم و بارها در موردش حرف زدیم و خندیدیم!

لیدی نون رو فقط من میشناختم! فقط من! غیر از اون هم کسی من رو نمیشناخت! 

همیشه باید توی زندگی یه لیدی نون داشت!

نویسنده : انگور ۱ نظر ۰ لایک:) |

قلبم را با قلبت میزان میکنم

یه دوستی داشتم که وقتی میخواست از حالت بپرسه، هیچ وقت نمی گفت‌«خوبی؟» یا «چطوری؟» همیشه میپرسید: «میزونی؟» . من همیشه فک میکردم میخواد لاتیش رو پر کنه یا یه چیزی توی همین مایه ها! 

ازش که پرسیدم چرا همیشه میپرسی «میزونی؟» فقط گفت میزون بودن با خوب بودن فرق داره! راستم میگفت! گذشت تا فهمیدم . خوب بودن همون میزون بودن نیست! تو ممکنه بد باشی، بعدش خوب خواهی شد! فرداش! پس فردا! اما وقتی حتی خوب باشی و نامیزون، مث اینه که کلاهت افتاده باشه پس معرکه! پدرت رو در میاره این نامیزونی!

پ.ن: نه تنها حالم خوب نیس، حالم خوش نیس! نا میزونِ نامیزونم!

نویسنده : انگور ۲ نظر ۱ لایک:) |

امروز چی گوش بدیم؟

همه مون شده خیلی گریه کنیم! مخصوصا تو تنهایی هامون!

تو اون گریه ها شاید خودمون رو جای اون آدمی که نیست، نوازش کنیم و بگیم: گریه نکن!

این آهنگ رو بشوید از سالار خان عقیلی

از تنهایی گریه مکن...

 


دریافت

 

نویسنده : انگور ۲ نظر ۱ لایک:) |

آخ از این قلب لعنتی...

توی پزشکی خیلی اصطلاح راجع به بیماری های قلبی زیاده. تاکی کاردیا، کاردیومیوپاتی،...، کاردیوهزار کوفت و زهرمار!

اما قلبش که درد گرفته بود، هیچ متخصصی نمیفهمید مرضش رو ! بیماریش توی هیچ نوار قلب و اکویی ثبت نمیشد، اما قلبش حسابی مریضش کرده بود ! نحیف و رنجور! شب ها یه درد عظیمی از تو قفسه ی سینه اش شروع میشد و راه نفسش هم میبست!

خلاصه که با قلب لعنتی سنگینش ، زندگیشو میگذروند و اونو با خودش کشون کشون این طرف و اون طرف میبرد! سینما میرفت، پارک میرفت، کار میکرد و همه چیز! زندگی میکرد و بعضی وقت ها با خودش زمزمه میکرد: چرا گرفته دلت؟ مثل اینکه تنهایی! چقدر هم تنها !!!! اینو میگفت و جلوی ریزش اشک هاشو میگرفت! همینجا بود که قلب درد لعنتی بیشتر میشد... اینو یه بار توی یکی از زمزمه هاش فهمیدم! اینو فهمیدم که کسی بوده! همه کس شده ! و کسی رفته...

همینجوری با قلب مریضش میگذروند، با خواب های طولانیش! انگار وقتی خواب بود دیگه درد نداشت! بعد از یه مدت شنیدم تو خواب بوده که رفته... 

پس احتمالا درد نداشته... شاید خواب میدیده کسی اومده ! همه کس شده و با خودش بردتش...

هیچ کس نفهمید مرضش رو ... نه هیچ دکتری... نه هیچ جراحی ...اما من فهمیدم!

 قلب شکسته از هر مریضی ای بدتر و بی درمون تره! این قلب شکسته ی لعنتی...

نویسنده : انگور ۲ نظر ۰ لایک:) |
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان