بگذار مستت کند انگور نابِ زندگی

بغض...

بغض چسبیده بود ته گلویم. ته ته گلو... انگار که مستقیم گلو چسبیده باشد به قلب،  بغض چسبیده بود در    انتهای گلو و چسبیده بود قلب . مثل نان خشکی که گیر کند و گوشه هایش تماما گلو را خراشیده باشد .

بغضی که با آب هیچ اشکی پایین نرود...


 بشنوید زخم از روزبه نعمت اللهی:


دریافت
نویسنده : انگور ۸ نظر ۲ لایک:) |

لیلی زیر درخت انار...


کاش این مردم، دانه های دلشان پیدا بود*

چطورین لیلی ها؟ چطورین مجنونا؟

جمعه های صدا دار دیر شد از بس دیروز در حال دویدن بودم... تاریخ پست نوشته شنبه شما بخونید جمعه^_^

شعر از عرفان نظر آهاری:


*سهراب
نویسنده : انگور ۵ نظر ۲ لایک:) |

لعنت به این 05 ها


بابام پاهاش رو انداخت روی هم و یه دستی به صورتش کشید، سیبیلش رو تاب داد و گفت: پسری که هنوز سربازی نرفته باشه، هنوز مرد نشده! عموم انگار که همای سعادتی دیده باشه تو سر نگرفتن این وصلت گفت: اصلا سربازیه که مرد رو میسازه...

اینو که گفت دیگه کسی تاییدش نکرد. یعنی دیگه جدا بود از خونه و ماشین و فلان و بهمان... همه خسته شده بودن از این رفت و آمد یه سال و نیم، دو ساله! همه می دونستن من و اون واقعا همدیگه رو دوست داریم . یک سال و نیم پیش که خواست بیاد خواستگاری بابا یه نه بلند و کشیده و قاطع گفت . مامانم کلی خواهش کرد، مادربزرگم انقدر پاپی شد... تا اینکه بابا گفت : درسش؟    

گفتم: میخونه

گفت : باید تموم بشه...        

ترم، که ترم آخر بود و چند ماه دیگه تموم بود. بعد تموم شدن درس، بابا گفت : خونه؟

گفتم: داره!                                           

نمی دونم بابا افتاده بود سر دنده ی لجش یا سر چشم و هم چشمی با داماد خان عمو بود یا واقعا فک می کرد دو متر خونه اضافه تر از من آدم خوشبخت تری میسازه... 

با خانواده اش که اومدن خواستگاری بابام گفت: خونه؟

گفت: دارم یه چند متری...

بابا گفت: کمه!

اون گفت: میخرم!

رفت تا خونه بزرگتری بخره! روزا تا شب کار میکرد! شبا تا صبح درس میخوند!

هر بار که اومدن خواستگاری بابا پاهاشو روی هم مینداخت، به صورتش دست می کشید و سیبیلاشو تاب میداد و میگفت ماشین؟ طلا؟ مهریه؟ ... عمو هم تاییدش میکرد و بقیه سرشون رو تکون میدادن...                 

بابا هی گفت کمه و اون هی بیشتر و بیشتر کار کرد. صبح تا عصر، صبح تا شب، صبح تا سپیده ی فردا...

دیگه نمی تونست درس بخونه...

وقتی هر چی که بابا گفت رو خرید. بابا گفت حالا بگو بیان تا تازه جدی حرف بزنیم!

بعد اون همه کار کردن ها و خریدن ها و ... . دقیقا همون موقع که دیگه داشت بابا از اون تخت پادشاهیش کوتاه میومد خدا انگار محکم زد پس کله ی شانسم!    

شانس که نه! از همون صبح تا شب کارکردنا و درس نخوندنا معلوم بود که ارشد قبول نمیشه... اولش گفتم بیخیال مهم نیس که ، سال بعد تو خونه ی خودمون میخونه... تا اینکه بابا باز پاهاشو انداخت روی هم، دست کشید به صورتش، سیبیلش رو تاب داد و حکم داد: سربازی!

( ادامه در "ادامه مطلب")

نویسنده : انگور ۸ نظر ۱ لایک:) | | ادامه مطلب

تصور کن ایرانی رو بدون گرسنگی...

« خدا را! خدا را! درباره یتمیان؛ مبادا گاه سیر و گاه گرسنه بمانند و حقوقشان ضایع گردد»

امام علی ( ع )


دمای هوا رو اگه اندازه میگرفتی تا 50 درجه هم میرسید. آسمون رو که نگاه میکردی فقط لوله های دودکشی قمیر ها رو میدیدی و آفتاب خردادی که از پس کله ات مغز سرت رو نشونه رفته بود. آفتاب داغ و خستگی و هلاک شدن از گرما و روزه ی بی سحری ... همه اینا دست به دست هم داده بودن برای شکست روزه برای تنی که هلاک یه جرعه آب بود... . اینجا روزه باشی یا نباشی برای مردمش فرق نداره !

 اینجا مردم سالی به 12 ماهشو روزه ان و لقمه ی توی سفره شون رو فقط دستمزد بابای کارگر فصلی روزمزد تعیین میکنه... میدونی که تو این اوضاع که کار هم نیس....

وقتی میگم اینجا، منظورم کوره پز خونه ی اطراف تهرانه که رفته بودیم شناسایی...                     

*اما شناسایی چیه؟                                 

17ساله که جمعیت امام علی شب های قدر میره محله های محروم تا یک ماه بدون گرسنگی بسازه.امسال این حرکت بزرگتر از سال های قبله و هدف، پخش 10000 تا کیسه ی مواد غذایی شامل مایحتاج 30 روزه است. نه فقط تهران ! بلکه در سرتاسر کشور! 

برای این هدف، تمام خانواده ها و محله ها از اول ماه رمضون در حال شناسایی شدنن و یه جمعیت بسیار بزرگ بسیج شدن برای این هدف بزرگ ...


*چه جوری میشه کمک کرد؟

برید توی سایتی که توی عکس هست و یا توی گوگل سرچ کنین کوچه گردان عاشق. هرکس هرچقدر دوست داره می تونه سهیم باشه در خرید اقلام کیسه ها...

همچنین می تونین برای پخش و یا بسته بندی فعالیت حضوری داشته باشین.


*چطوری حضور داشته باشیم؟

6 تیر مصادف در همایشی در مرکزهمایش های برج میلاد کنار هم جمع میشیم برای بستن پیمان برای کمک به محرومین و نیمه شب به سمت محلات حرکت می کنیم و تا سحر قراره عاشقانه کوچه گرد بشیم. برای افرادی که تهران نیستن می تونن از طریق روابط عمومی جمعیت ، پیگیری کنن که در شهر خودشون مراسمی برگذار میشه یا نه...


تصور کنین یه روزی هیچ گرسنه ای نباشه

تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته...


بیاین منتظریم ^_^



نویسنده : انگور ۹ نظر ۲ لایک:) |

به لطف مستی انگور...


 

ﺩﻟﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ؛

ﺩﻟﻢ ﺩﺭﯾﺎ ؛

ﺩﻟﻢ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﺎﻫﯽ ﻫﺎ ؛

ﺩﻟﻢ ﺍﻏﻮﺍﯼ ﺗﺎﮐﺴﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﻟﻄﻒ ﻣﺴﺘﯽ ﺍﻧﮕﻮﺭ ؛

ﺩﻟﻢ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺵ ﺑﺎﺑﻮﻧﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ...

ﺩﻟﻢ ﻣﻬﺘﺎﺏ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﺑﭙﻮﺷﺎﻧﺪ ؛

ﺩﻟﻢ ﺁﻭﺍﺯﻫﺎﯼ ﺳﺮﺧﻮﺵ ﻣﺴﺘﺎﻧﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ...

ﺩﻟﻢ ... ؛

ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ...

...

..

.


بلند ترین روز سالتون پر از خوشی 
اول تیرتون مبارک و تابستون کوتاهتون پر از احوالات مستی آور انگوری

*شعر از بتول مبشری
نویسنده : انگور ۸ نظر ۲ لایک:) |
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان