بگذار مستت کند انگور نابِ زندگی

ما بیرون زمان ایستاده‌ایم با دشنه‌ی تلخی در گرده‌هایمان*

گریه انواع متعددی دارد و عجیب ترین آنها گریه بعد از تحمل کردن یک فشار عظیم است. گریه ای که نه از خوشحالی است و نه از غم و شاید خالص ترین نوع گریه باشد چون مخلوط با همه ی حس هست اما از نوع هیچکدام نیست. نه از سر استیصال است و نه از شوق، نه مخلوط با جنون است و نه اشک های قطره چکانی که بر گونه آرام آرام می‌غلتند. گریه ایست مخلوط با یک حس رهایی خالص! از آنهایی که از فرت خلوص نام و نشان نمی پذیرند.
این نوع گریه را در یک آن هنگام تماشای یک فیلم یافتم. ۷ ۸ سال پیش ۳۳ نفر از کارگران معدن در شیلی به مدت شصت و اندی روز در اعماق زمین به دام افتند. پس از این روزها اولین نفری که را نجات میدهند، پسرش با دهانی باز منتظر ایستاده، بی قرارست یا چه حسی دارد نمیدانم. اما اولین نشانه هایی که از پدر میبیند او را به همین گریه ی خاص می اندازد. اشک میریزد و اشک میریزد و بعدتر که دوربین نشانش میدهد در یک حال خلسه آور آرامش یافته ای است که برای هر فرد در زندگی اش کم نظیر است. گریه هایی برای رهایی از یک فشار روانی عظیم... نه اینکه نقطه ی فروپاشی در یک نقطه باشد، نه! اصلا همین تناقض است که جذابش میکند. تناقض نزدیکی این حال رهایی آورِ پر از شروع با حال رهایی آورِ پر از فرپاشی! در دو سر طیفی که با هم از لحاظ عظمت پیوند برادری خورده اند اما یکی به امید، شادی و زندگی میرسد و دیگری به کلمه ی منفردِ سوگ!
حال ما هم اینچنین است، یک بغض عظیم گیر کرده در گلویی که زیر فشارها تبدیل به گریه نمی‌شود. رهایی نمی یابد و ما چقدر به خودمان این گریه ی خالصانه را بدهکاریم! بعد از پلاسکو، بعد از زلزله، بعد از سانچی و حالا هم هواپیمای یاسوج... برای همه ی این دردهایی که مخلوط به رهایی همراه با امید و شعف نشده‌اند. به شروع ختم نشده اند و فقط به پایان رسیدند. مثال دشنه ی تلخی بر گرده هایمان...

*شاملو
نویسنده : انگور ۴ نظر ۵ لایک:) |
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان