بگذار مستت کند انگور نابِ زندگی

بوی دریا

خنکای سحر  از خواب بیدار شدم . باز خواب بدی دیده بودم و تویی که از زندگی ام حذف کردم در خواب آزارم داده بودی دقیقا همان چیزی که به آن ضمیرناخودآگاه می گویند! معلوم نیست هنوز چقدر در زندگی زیر بار فشارت هستم و خودم هم نمی دانم که در خواب اینگونه بی تاب شدم!

خواب بد را تعریف نمی کنم اما همینقدر بدانید که آن اتفاقی است که دیر یا زود برای خودتان، برای دوست داشتنی از دست رفته یتان خواهد افتاد و این اتفاق ناگریز هر جدایی ای است... با تمام حزن و اندوهش، و یا حتی بیخیالی اش این اتفاق خواهد افتاد ( یا حتی افتاده است ) اما در خواب چیزی بود که عجیب ازارم میداد.... 

لوکیشن خوابم در ماشینی در خیابان های شمالیست که کوچه هایش به دریا منتهی میشوند، از آن ها که لابه لای ساختمان ها دریا پدیدار میشود و چه ذوق زدگی ای دریا دارد ... در خوابم اما بوی دریا نمی آمد، هی نفس عمیق کشیدم و گفتم چرا بوی دریا نمی آید!!؟؟ 

و چه چیزی ترسناک تر از این! اتفاق ها می افتند چه بد باشند و چه خوب! روزی! دیر یا زود! اما تمام ترس من از دریایی است که دیگر بوی دریا ندهد! آن بوی نمناک شور شرجی!  

و این در زندگی روزمره ی ما زیاد اتفاق می افتد، بو ها، حس ها، صدا ها، طعم های خوبی که دیگر حسشان نمی کنیم! همه دریایی شده اند که بووی دریا نمی دهند!!!!

نویسنده : انگور ۱۲ نظر ۸ لایک:) |
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان