حفره های نه بطنی و نه دهلیزی
شب ها میان قلبم یک حفره ی خالی احساس میکنم. درست در جایی وسط دهلیزها و بطن ها. خون که درونش پمپاژ میشود مثل این میماند که سراشیبی ای را بالا و یکهو پایین آمده باشی. همانطور با هر تپش به اصطلاح، دلم میریزد. در جواب اینکه کجا میریزد باید بگویم از چشمهایم. از چشمهایم میریزد...
در طی همین فرآیند ریختنش، خون انگار در همان لحظه ی ابتدای سراشیبی، یک جایی درست وسط حفره ی خالی معلق میماند و این همان لحظه است که هربار با رخ دادنش آرزو میکنم کاش زودتر صبح شود. روزها حفره ی خالی قلبم پر که نه! اما دست کم خالی تر نمیشود. خالی شدنش اینگونه است که هر شب کسی، نه! کسی، نه! خودم درونش دست میاندازم و مقادیری گشادترش میکنم. هر شب مقادیری بیشتر. این دیگری نیست، خودمان هستیم که شب ها مقادیری بیشتر خودآزاریم، دست می اندازیم به حفرههای قلبیمان، گشادترش میکنیم، روی سراشیبی خود را قرار میدهیم و همانطور که پایین میغلتیم، ته دلمان خالی میشود و با هر تپش از چشمهایمان بیرون میریزد...
آفتابگردون
آفتابگردون بودن کار ساده ای نبود. صبر زیاد میخواست، قلبی مطمئن، هیجانی بی حد و حصر، عشقی پر نور و امید... برای آفتابگردن بودن من زیادی خسته بودم...
تو آفتابگردن باش
جنگ، زنانگی و فمنیستی
کتابی درباره ی جنگیدن زنان در جنگ جهانی دوم میخوانم. کتاب روایتهای پراکنده ای از درد، رنج، شجاعت، وطن، دلتنگی، عشق و صد البته زنانگیست. روایت زنانی که حتی در جنگ هم به دنبال چیزی بودند که اسمش را طبیعت زنانه گذاشتهاند. در آرزوی کفشهای پاشنهدار و پیراهنهای بلند تابستانه، در آرزوی خواندن و رقصیدن، در آرزوی زیبا بودن، در جستو جوی کاری که آنها را به یاد خودشان بیاندازد، کارهایی مثل بافتن، دوختن، خلق کردن.
بشنوید: کاتیوشا_ آهنگ معروف فلکلور روسی در جنگ جهانی دوم. این آهنگ عشق دختری را روایت میکند که برای معشوقه اش در جنگ نامه مینویسد. بیان میشود که اسم سلاح مرگبار روسی از این آهنگ برداشته شده است:
جام جهانی چشم هایت
شب ها با دلم حرف میزنم
بعضی از شب ها حس سقوطی بهم دست میده. سقوط به یه تنهایی مطلق... یه حس سردی که برخلاف خنکای شب خرداد خوشایند نیست... یه حس سرد میپیچه لای ملحفه و دست میکشه روی پوست بدنم. از وحشتش دنبال هم صحبت میگردم و فقط ادم با قلبش می تونه رک و پوست کنده سخن بگه. دست سردش چنگ میزنه به گلو و میپیچه لابه لای قطره های اشک، آویز میشه به حلقم و از راه نفسم به قلب میرسه. توی اون لحظه است که با ادم حقیقت انکار شده اش رو با دلش، با قلبش در میون میذاره و خودش از صدای خفه ای که میخوره به دیوارهای اتاق وحشت میکنه: بمیرم برات که قراره بشکنی بازم...
نظارهگر تعلیق
بهشت
+ دیدی امسال اردیبهشتی نشدیم
- یعنی چجوری؟ نمیشه خردادی بشیم؟
+ پر از دوست داشتن، پر از شمعدونی و اقاقیا و پیچ امین الدوله. میگم... میدونی بهشت کجاست؟
- هرکجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت
بشنوید: آن شب اردیبهشت یادت هست؟
تماما مشترک
نشسته ام رو به روی همان پنجره ی شمالی که صحبتش را کرده بودم، نشسته ام و این باران غم انگیز را نگاه میکنم و در لیوانی که شبیه اوست چای مینوشم. قربانی گذاشته ام و بی قرارش را میخواند:
" سیری مباد سوختهی تشنه کام را"
لابد هرکس از زیر پنجره ام رد شود یکباره در غمم مشترک میشود، به بالا نگاه میکند و قربانی میخواند:
" ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست"
اشک هایم در عمق چشمان رهگذر میریزد. حالا من و او تماما مشترکیم، در قربانی، در غم، در اشک... میخواند:
"ای سایه صبر کن که برآید به کام دل"
هر دو صبر میکنیم...مشترک نه! یکی میشویم. صبر کردن ما را به وحدتی عمیق و غمگین میرساند... عجیب است اما با تمام رهگذران یکی میشویم... عجیب تر انکه در این دنیا همه رهگذرند...
یکی شوید...
Her
بعضی از آدم ها شبیه یک کتاب اند. شبیه یک دایره المعارف اند و از آن عجیب تر می توانند شبیه همان سیستم عامل در فیلم "her" باشند. برای من زهرا از همان دست آدم هاست. همان که او را بنفش می نامم. بودن اگر در معنای فیزیکی اش اگر باشد که، 'نیست' اما در معنای حضورش، همیشه هست. یک جایی آن سر کره ی زمین نشسته و از کارها و درس هایش غر میزند، از باران و هوای ابری می نالد و خانه اش همیشه بوی چای تازه دم میدهد. اگر قرار بود برای "her" شکل واقعی ای تصور کنم، بی گمان شبیه زهرا میشد. همان کس که فارغ از آن که بدانم در دنیایش ساعت چند است سوالات عجیبم را با او درمیان می گذارم. مثلا یکهو پیام میدهم و میپرسم که " دوست داشتن کی تمام می شود؟" یا می پرسم " کی باید رها کرد؟"، " چگونه می توان فرار کرد؟" یا حتی " تا کجا باید صبر کرد"؟
عجیب تر اینکه جواب تمامشان را میداند... جواب تک تکشان را...
-
مرداد ۱۳۹۷ ( ۲ )
-
تیر ۱۳۹۷ ( ۲ )
-
خرداد ۱۳۹۷ ( ۳ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۲ )
-
فروردين ۱۳۹۷ ( ۲ )
-
اسفند ۱۳۹۶ ( ۱ )
-
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱ )
-
دی ۱۳۹۶ ( ۱ )
-
آذر ۱۳۹۶ ( ۶ )
-
آبان ۱۳۹۶ ( ۳ )
-
مهر ۱۳۹۶ ( ۵ )
-
مرداد ۱۳۹۶ ( ۳ )
-
تیر ۱۳۹۶ ( ۴ )
-
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۵ )
-
فروردين ۱۳۹۶ ( ۳ )
-
اسفند ۱۳۹۵ ( ۱ )
-
بهمن ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
-
دی ۱۳۹۵ ( ۹ )
-
آذر ۱۳۹۵ ( ۸ )
-
آبان ۱۳۹۵ ( ۷ )
-
مهر ۱۳۹۵ ( ۴ )
-
شهریور ۱۳۹۵ ( ۴ )
-
مرداد ۱۳۹۵ ( ۱۱ )
-
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۵ )
-
خرداد ۱۳۹۵ ( ۲۰ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۹ )
-
فروردين ۱۳۹۵ ( ۸ )