بگذار مستت کند انگور نابِ زندگی

تو آدم بودی و من حوا و ضربان ما، دوتار بود...دوتار خراسانی


ما درمیان رقصیم...

رقصان کن آن میان را...

*مولانا


در دو تار ایرانی به سیم بم میگویند آدم و به سیم زیر میگویند حوا ... آن چنان که تو آدم بودی و من از ابتدای خلقت حوای این زمین تک آدمی... در دوتار، آدم برای حوا کافی بود و حوا برای آدم! جادو میکردند با خلوتشان...بعد سه تار و تار و عود و قانون و سنتور و آه... چنگ آمد!!! 

صدایم گم شد در این دنیای پر از حوا و پر از آدم! به جانم با هر زخمه، لرزه درآمد در جست و جویت و آدمی یافت نشد که باید... و من ماندم حوای بی آدم این زمین هزار آدم!!!

شاید می توان به آن لیلی و مجنون هم گفت! آنچنان که مجنون می نالد در فراق لیلی و چیزی در دل لیلی میلرزد بی مجنونش... لیلی مانده و این دنیای بی مجنون پر از جنون! پر از صدا...

میدانم در این دنیای نا متناهی جاییست که هنوز ترانه ی نواخته شده ی خلوت ما را بلد است...مگر در این دنیای بی آدم و بی حوا، آدم تر از تو و حوا تر از من یافت میشود؟ چشم هایت را به تاریکی مهمان کن و شنوا شو... صدای نفس های عمیقم را از زیر رگ گردنت شنوا شو، که من کنار خدا از رگ گردن هم به تو نزدیک ترم ... رها شو از این فاصله های کش دار... فاصله های سکوت گرد... سکوت گرد طولانی... رها شو، من جان گرفته ام در این سکوت تا به اینجا آمده... حبس  شده ام در سیم ها... رها شو تا رها شوم روی این سیم های سرد نزدیک گردنت ...و چقدر رها شدن در آغوشت طعم زخمه های بوسه میدهد...

با این سکوت حریص شده ایم برای نواخته شدن ... نواخته شو... نواخته شو تا صدای خلوت جانانه ی ما طنین انداز شود در عالم... ، نواخته شو و برقص آ... برقص آ و رقصان کن آن میان را...

 رقصان کن تا بعد از این سکوت های ممتدد گرد، باز تو آدم شوی و من برایت حوایی کنم...                    

تو با صدای بم آدمیت صدایم کن و من لیلی ترین حوا میشوم...


نویسنده : انگور ۱۲ نظر ۵ لایک:) |

دستم را بگیر و بدو....

این روزها که نیستم، میدوم! زیاد میدوم... به نا کجا نه! به تو نه! به مقصدی میدوم اما نمیدانم و شاید هم میدانم! شاید به خودم میدوم! نه از آن دویدن هایی که برای لاغری و شادابی خوب باشد! از آن دویدن هایی که میدوم و پیر میشوم... میدوم و پیر میشوم... انگار زنده مانده ام به دویدن! باید زنده باشی به مستی و شعف... باید زنده باشی به دویدن و تمامی ما زنده ایم به دویدن! هر کدام یکجور! میدویم که برسیم! به یار، به رهایی... میدویم که برویم! از شهر، از کشور، از خودمان... میدویم که درجا نزنیم!که راکد نشویم!میدویم که زنده بمانیم!

شاید دویدن به ناکجا هم خیلی بد نباشد...

نویسنده : انگور ۹ نظر ۷ لایک:) |

آرزو


صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را

ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم


نویسنده : انگور ۹ لایک:) |
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان