آفتابگردون بودن کار ساده ای نبود. صبر زیاد میخواست، قلبی مطمئن، هیجانی بی حد و حصر، عشقی پر نور و امید... برای آفتابگردن بودن من زیادی خسته بودم...
تو آفتابگردن باش
کتابی درباره ی جنگیدن زنان در جنگ جهانی دوم میخوانم. کتاب روایتهای پراکنده ای از درد، رنج، شجاعت، وطن، دلتنگی، عشق و صد البته زنانگیست. روایت زنانی که حتی در جنگ هم به دنبال چیزی بودند که اسمش را طبیعت زنانه گذاشتهاند. در آرزوی کفشهای پاشنهدار و پیراهنهای بلند تابستانه، در آرزوی خواندن و رقصیدن، در آرزوی زیبا بودن، در جستو جوی کاری که آنها را به یاد خودشان بیاندازد، کارهایی مثل بافتن، دوختن، خلق کردن.
آنهایی که فمنیستی ترین کار ممکن را انجام دادهاند. تیراندازی کرده اند، فرماندهی مین روبی بودهاند، خلبان جنگنده ها بودند، تانکها را به حرکت درمیآوردند و کارهایی این چنینی که هیچکس تصورش را برای زنان نداشت. مرزهای جنسیت را محو کرده بودند و هم پای مردان برای اعتقادشان جنگیده بودند. اینکه چنین زنانی در عمیقترین حسهایشان هنوز دنبال زنانگی بودند شگفت زدهام کرد، اینکه به برابرترین حالت برسی و دلت برای آن تفاوتهای پیشینی تنگ شود... برای منی که خودم را فمنیست میدانم اما از فمنیستهای رادیکال که تا مرزهای مردستیزی پیش رفتهاند و تمام برابری را فقط در صداهای بلند و لحن تندشان میدانند خسته ام. برای منی که همیشه طبیعت زنانه را برساخته ی اجتماع و فرهنگ میدانم و در کشاکش پذیرفتن و یا غلبه کردن بر آن بودم و به جایی نرسیدم. حالا برای خودم می نویسم که یادم نرود. یادم نرود که هرچقدر این طبیعت و روح زنانه برساخته باشد اما چنان عمیق است که ستیز با آن لااقل کار من نیست. اصلا فمنیست بودن ستیز با این زنانگی نیست. می توان هرکار فمنیستی ای را هم زنانه انجام داد تا آنجا که طبیعت زنانهات سدی بر خواسته هایت نشود. مانعی برای تقسیم بندی جنسیتی نگردد. میتوان زنانه بود و برابر بود. می توان زنانه بود و فمنیستی ترین کار ممکن را کرد. می توان زنانه بود و جنگید.
بشنوید: کاتیوشا_ آهنگ معروف فلکلور روسی در جنگ جهانی دوم. این آهنگ عشق دختری را روایت میکند که برای معشوقه اش در جنگ نامه مینویسد. بیان میشود که اسم سلاح مرگبار روسی از این آهنگ برداشته شده است: