بگذار مستت کند انگور نابِ زندگی

عشق سالهای وبا

/

از اول هم میدانستیم که روزی بالاخره راه هایمان از هم جدا میشود و ما دور میشویم . تو سرت را به کتاب ها و نوشتن گرم می کنی و من هم سرم را به مداد رنگی ها و خرده کاغذ ها... 

میرویم و زندگیمان را می کنیم ،من سعی می کنم دلم تنگ نشود و تو سعی می کنی حسرت نخوری...

گاه گاهی کسی را میبینم که در انقلاب شکل تو راه میرود... بوی تو را میدهد...

شکل تو کیفش را میگیرد و خم میکند شانه های افتاده اش را...

اما تو احتمالا از انقلاب، از آن خیابان های باهم بودنمان، از این شهر، از این کشور رفته ای...

من زندگی خودم را میروم ، شاید ازدواج میکنم ...

ساعت ها پای تلفن راجع به رنگ لباس فلانی و مبلمان تازه ی بهمانی حرف میزنم ... کادوی ولنتاین میگیرم و به انگشتر تازه‌ی آن یکی فلانی حسادت میکنم ... کتلت میپزم و پارک میرویم ...و یادم نمیوفتد چقدر با هم این را مسخره میکردیم‌، چقدر تاسف میخوردیم به حال اینقدر کارهای باطل!

شاید بچه دار شوم و لابد یکی از همان اسم های عجیب غریب رویش میگذاریم که هر کس رسید از رنگ‌صورتی یا آبی لباسش بفهمد دختر است یا پسر! و در تمام این مدت به یادت نمی افتم ! 

بعد که فرزندم بزرگ شد وقتی که دلش به هوای خنده های کسی لرزید، از من راجع به دوست داشتن میپرسد ! و آن موقع من یاد تو خواهم افتاد ، باز هم دلم خواهد لرزید و لبخندی میزنم و میگویم: مادر، من در زمان وبا عاشق شدم!!!

نویسنده : انگور ۱ لایک:)
خانم نارنج
۱۰ مرداد ۲۰:۰۱
چقدراین متن چسیبد به روح وروانم ممنونم.
پاسخ :
من چقدر ازت ممنونم که این همه قبل رفتی و خوندیشون . خودم یادم رفته بود اصلا این نوشته رو . وقتی خوندمش چ حس جالبی به من دست داد که "عه من اینو نوشتم!؟ چه حس آشنایی دارم بهش(بد ننوشتم ها :)) )"
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان