بر دربان تو آیم...*
بر دربان تو آیم،ندهد راه و براند
خبرش نیست که پنهان،چه تماشای تو دارم*
به خیلى چیزها اعتقادى ندارم مثلا یکیش همین امامزاده ها ! تعریفم هم از مقدس و نا مقدس عموما با دیگران متفاوت است!
اما همیشه فکر مى کنم دل که گرفت باید برود بشیند توى حیاط امامزاده صالح! انگار بى زمان است و بى مکان . نه هیچ کس از اشک هایش خجالت مى کشد نه کسى اشک هایت را عجیب مى بیند ! انگار همه چیز خالى است از هر چیزى! و انگار پر باشد ازهیچ و همه چیز!
دل که گرفت باید از بازار تجریش گذر کرد و پناه برد به آن حجم فیروزه ای روشن! غرق شد در بی زمان و بی مکان خودش و آدم ها! آدم هایی که با اعتقادشان پناه می آورند و من حسادت می کنم به اعتقاد شفاف آدم ها! دل اگر خیلی گرفته باشد ، اگر حاجت داشته باشد باید خدا را قسم داد به اعتقاد همین آدم ها! همین بنده ها ! و مخصوصا آن هایی که شیشه ای ترند و نور خدا عبور می کند از آن ها و می تابد به تو ! باید خدا را همین میان قسم داد !میان این نمک و لقمه های نون و خرما!
دل که گرفت باید رفت امامزاده صالح نشست و مردم را نگاه کرد!
*مولانا