تو مخی
همیشه برای انجام دادن کاری واسه من اینطور بوده که" بره تو مخم"!!!
یعنی من کلا زندگیم رو با "تو مخی هام" گذروندم! به خوب و بدش کار ندارم! بخشیش خوبه و بخشیش بد! اما اصل، تو مخی بوده!
مثلا تو مخم رفت که فلان مهندسی رو بخونم و دبیرستان رشته ریاضی رو انتخاب کردم! تو مخم رفت و سعی کردم فوتبال بازی کنم! بعد از مصدومیت تو مخی ورزشیم خودش رو به شکل آنالیز و ورزشی نویسی کشوند! یه بار تو مخی هنری و هیجان منو برد سمت گرافیتی کشیدن و جز بهترین و متفاوت ترین لحظه هام شد! بعد خودش رو به شکل تیاتر درآورد... بعد شکل عروسک سازی و عروسک گردانی... شکل خیاطی و ... .
چند روز پیش فک میکردم واقعا من تو مخی های زیادی داشتم و دارم و خواهم داشت... اما تو مخی این هم همیشه همراهم بوده که چرا اونقدری ادامه پیدا نمی کنن که برای همیشه داشته باشمشون و همیشه جواب میگیرم که دنیا پر از تو مخی های جذابی به اسم تجربه اس که زندگی کوتاه ما برای بخش عظیمیش کفاف نمیده...
اما وای که چقدر حس های جذاب و نابی رو بهمون اضافه می کنه این تو مخی های دنبال شده...
هوای تو مخی هاتون رو داشته باشید...