آئورلیانوی هزار و یکم
دوشنبه دی ۱۳ ۱۳۹۵، ۲۲:۳۰
/
توی کتاب صد سال تنهایی وقتی 17 فرزند سرهنگ آئورلیانو باز میگردند همه در یک چیز شریک اند... یک تنهایی محزون مشترک... یک جایی از داستان چشمت بر روی آن تنهایی باز میشود همانگونه که یک روز در زندگی، تو مانند دریچه ای بی بعد میشوی و تمام تاریخ از تو عبور می کند . تو آنچنان آینده را میبینی که گذشته را ! و آن چنان درون دیگری را که خودت را! و با آن وحدت یک پارچه ی تنهایی گلاویز میشوی و به ناگاه خودت را میبینی که از همه چیز منفک شده و تنها در گستره ای بی هیچ رقص مرگ میکنی... تنها تو ...
نه کلمات معنا می یابند و نه دوست داشتن ... نه جریان صورت میگیرد و نه زندگی ... تو تنها در یک رکود موروثی حرکت میکنی و باز تمام دنیا از وحدت دست میکشد باز تو را در آغوش میگیرد و بعد میابد و به موجودیت سابق باز میگردد...
اما تویی که تنهایی درون این اوهام را دیده و آگاهی جهانی تنها را یافته ای...تویی که زانوانت را در تنهایی در آغوش گرفتی و حجم تمامی درد ها را بر استخوانت احساس کرده ای ... فشرده و مچاله شده ای در این آگاهی...
میدانی تو آئورلیانوی هزار و یکمی...
نویسنده : انگور