لعنت به بوی مایع های لباسشویی
پنجشنبه مرداد ۱۲ ۱۳۹۶، ۰۱:۰۹
/
بچه که بودم وقتایی که مامان و بابا لباس میشستن رو خیلی دوست داشتم، مخصوصا تابستونا. وقتی لباس ها روی بند رخت آویزون میشدن، من میرفتم و میشستم زیرشون و بازی میکردم و یا دراز میکشیدم و با آفتابی که میزد روی لباس ها و رنگ هاشون رو پخش میکرد روی صورتم خیال میبافتم. چقدر لطیف و خنک و خوشبو بود. بوی لباس های مامان رو میداد و بوی اون پیرهن قرمزه ام رو که خیلی دوست داشتم.
وقتی لباس ها شسته میشد همه ی لباس ها بوی مامان رو میگرفت. اونوقتا هنوز با ماده های شوینده و مایع های مخصوص لباسای سفید و سیاه و جین و... آشنا نشده بودم، اونوقتا دنیا فقط لباس های رنگی و گلدار مامان بود که قاطی لباس های ما میشست تا لباس هامونو خوشبو کنه...
وقتایی که ملافه ها رو میشستیم که دیگه خوش خوشان من بود، هنوز بوی خنک خوشش توی دماغمه؛ برای من همیشه تابستونا بوی ملافه های سفید و خنکی رو میدادن که چون رخت آویز، تحمل سنگینی ملافه ها رو نداشت ، دو تا صندلی توی سالن میذاشتن و از این سر تا اون سر ملافه ها رو پهن میکردن روش و من میرفتم زیر ملافه هایی که شکل خونه شده بود برام و زیر اون هوای جاریِ آرومِ خنک کیف میکردم و کم کم خوابم میبرد تا اینکه ملافه خشک میشد و از آفتاب خشک نشسته روی ملافه ها خفه میشدم...
راستیتش الان خیلی وقتا که لباس میشورم، میرم و زیر بند رخت دراز میکشم اما به جای اینکه نور بخوره به لباس ها و خیال ببافم به این فکر میکنم که 'اصلا اون لباس قرمزه که این همه پولش رو دادم می ارزید یا نه'، یا میرم توی نخ لکه ای که از روی لباسم پاک نشده و جاش میمونه تا ابد، یا احتمالا فکر میکنم 'تا فردا که میخوام برم دنبال بدبختی هام اون مانتوعه که لازمش دارم خشک میشه یا نه'. یا 'ای بابا بازم یه خروار اتو کاری دارم... ' اینا میاد تو فکرم و میترسم که منم آدم بزرگ شده باشم! احساس خفه شدن بهم دست میده. انگار که زیر لباس هایی که خشک شدن خوابم برده باشه و بیدار نشده باشم . زیر لباس هایی که دیگه بوی مامان نمیدن...
نویسنده : انگور