بگذار مستت کند انگور نابِ زندگی

بشنوید از...


در آرامش باشید آقای کوهن... حقیقتا من شما را بیشتر از 5 یا 6 تا از آهنگ هایتان نمیشناختم. آن آهنگ ها و صدای فوق العاده یتان... که اگر از دوست داشتنی ترین آهنگ های من میپرسیدند حتما یکی شما بودید و رقصیدنتان تا انتهای عشق...

من عاشق رقصیدن در خیابان بودم... بودم و هستم. شبیه والس در خیابان های ساکت و بی عبور ، روی سنگفرش و آسفالت های داغ و یا باران خورده... والس لابه لای خط های موزاییک ها... او رقصیدن در خیابان را دوست نداشت... اما من در خیالم تمام خیابان ها را با او رقصیده ام ... رقصیده ام تا انتهای عشق...

ممنونم به خاطر این همه خاطره و این همه خیال... ممنونم آقای کوهن

Dance me to the end of love


نویسنده : انگور ۳ نظر ۱ لایک:) |

در یک بازار ایرانی

 

 

آیا آهنگ بی کلام دوست ندارید؟

آیا از موسیقی سنتی و یا تلفیقی لذت نمیبرید؟؟

اینجاست که باید بگم باید به دیدتازه ای به این دو تا سوال نگاه کنید و حتما موسیقی فوق العاده ی زیر رو بشنوید:

چشماتون رو ببندید و این چیزهایی که میگم رو با موسیقی تصور کنید یا تصورات خودتتون رو برامون بنویسید:

 

 شروع که میشه شبیه قدم هاى تند و ریتم دار سرپنجه ایه

 و پر از شیطنت و سرک کشیدن هایى شاید براى دیدن جان دل ...

رد شدن از حریر فروشان و پارچه هاى رنگارنگ و لطافت پارچه ها و گذر از آفتاب به سایه ى خنکشون ...

دست کشیدن به پارچه هاى حریر و پولک دار ... زنان پیچیده شده در لباس هاى رنگارنگ فوق العاده...

بعد از اون ادویه فروشان... بوى گلپر... شاید هم بوى ادویه هاى هندى... بوی چای تازه دم با هل و دارچین...

عبور پیرزن ها و پیرمرد ها...

و خیلى صحنه هاى غیر قابل توصیف دیگه ! پر از دیدنى هاى یک بازار خیال انگیز ایرانى...

#گوش_کنیدش #ببینیدش 💜 

پاییز امسالتون نیومده پر گلپر باشه😊

 

آهنگ در یک بازار ایرانی . از آلبوم باله ی شهرزاد:2001 شب 


* عکس از بازار مسجد جامع یزد

 

نویسنده : انگور ۸ نظر ۵ لایک:) |

امروزتون با طعم چای لیمو و عسل


قرار بود صبحتون با طعم چای لیمو و عسل باشه اما از اونجا که صبح جمعه های من برخلاف بقیه به جا استراحت و آرامش، تو بیمارستان کودکان میگذره و من هی یادم میره قبل رفتن بیمارستان، پست بذارم... عصر جمعه تون خوب و خوش طعم باشه...

امروز رو دعا کنیم برای بچه های توی بیمارستان 

بشنوید پریا با صدای انگور^_^



نویسنده : انگور ۱۳ نظر ۵ لایک:) |

بشنوید...Parler A Mon Pere

پدرها اولین آدم هایی ان که تو هر مشکل همراهت میشن و هیج وقت تنهات نمیذارن...

 

دیروز تولد پدر انگور بود ^_^

بشنوید آهنگ " میخواهم با پدرم حرف بزنم" از سلن دیون...

 

 


دریافت

نویسنده : انگور ۱۵ نظر ۲ لایک:) |

دلتنگم آنچنان...

این چه دنیاییه وقتی نشه گفت : آهای فلانی ای که ذوستت دارم دلم برات تنگ شده، زیاد زیاد...

 


 از اونجا که گوشی انگور از دست رفت و روشن نمیشه جمعه صدادار نداریم . به جاش بشنوید از علیرضا جان قربانی...

دلتنگ...
شعر از فریدون مشیری عزیز...
 

دریافت
 
نویسنده : انگور ۷ نظر ۱ لایک:) |

بودنت هنوز مثل بارونه

عاشق بارونای تابستونی ام...

بی هوا و غافلگیر کننده توی گرمااای نفس گیر... میزند و جانت را تمیز می کند و به عمق قلبت بوی خاک باران خورده می نشاند...

باران های تابستانه مثل بوسه ی بی هواست، بوسه ی نطلبیده که از هر آبی مراد تر است...

باران تابستان شبیه این است که یکهو، زمانی که نا امید شدی از تلاش برای رسیدن بگوید:

دوستت دارم...


تو این بارون بشنوید از مرجان فرساد...
پرتقال من...


دریافت
نویسنده : انگور ۱۱ نظر ۰ لایک:) |

بغض...

بغض چسبیده بود ته گلویم. ته ته گلو... انگار که مستقیم گلو چسبیده باشد به قلب،  بغض چسبیده بود در    انتهای گلو و چسبیده بود قلب . مثل نان خشکی که گیر کند و گوشه هایش تماما گلو را خراشیده باشد .

بغضی که با آب هیچ اشکی پایین نرود...


 بشنوید زخم از روزبه نعمت اللهی:


دریافت
نویسنده : انگور ۸ نظر ۲ لایک:) |

تو ...

آدم از سیب ز فردوس خدا خارج شد

من به سیب لب تو، قید خدا را زده ام


 شاعر این شعر رو نمی دونم متاسفانه*

اما یه آهنگ خوب گوش بدید . با اینکه همه تون مطمعنا شنیدید اما هزار باره شنیدنشم پر از حس خوبه...
ماه و ماهی ار حجت اشرف زاده


دریافت
نویسنده : انگور ۴ نظر ۰ لایک:) |

حافظ جان

 

حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا

من چرا عشرت امروز به فردا فکنم؟!



امروز حافظ بخونین و بنویسین چی خوندین و یه آهنگ مست و ملنگ بشنوید از نیاز نواب دوست داشتنی:


فک کنم باید یه کمپین مست و ملنگی راه بندازم ^_____^
دریافت
نویسنده : انگور ۷ نظر ۵ لایک:) |

کفش هایم کو؟

 

کفشهایم کو؟
چه کسی بود صدا زد سهراب؟
آشنا بود صدا؛ مثل هوا با تن برگ
مادرم در خواب است
و منوچهر و پروانه و شاید همه‎ی مردم شهر
شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه‎ها می‎گذرد
و نسیمی خنک از حاشیه‎ی سبز پتو خواب مرا می‎روبد
بوی هجرت می‎آید

 


بالش من پر آواز پر چلچله‎ها ست
صبح خواهد شد
و به این کاسه‎ی آب
آسمان هجرت خواهد کرد

 


باید امشب بروم
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی،
عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه‎ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت
من به اندازه‎ی یک ابر دلم می‎گیرد
وقتی از پنجره می‎بینم حوری
-دختر بالغ همسایه-
پای کمیابترین نارون روی زمین
فقه می‎خواند
چیزهایی هم هست؛
لحظه هایی پر اوج
مثلا شاعره‎ای را دیدم
آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش
آسمان تخم گذاشت *
و شبی از شبها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟
باید امشب بروم!
باید امشب چمدانی را
که به اندازه‎ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بی‎واژه که همواره مرا می‎خواند
یک نفر باز صدا زد: سهراب!
کفشهایم کو؟


بشنوید از سهیل جانِ جانِ نفیسی
 

دریافت

 

نویسنده : انگور ۶ نظر ۱ لایک:) |
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان