بگذار مستت کند انگور نابِ زندگی

کاش بد نشود آخر این قصه ی بد


یکی از دوستام زیر عکس فوق العاده ی خودش توی اینستاگرام یه متنی نوشته بود که آدم همیشه تنهاست... از نظر من تاثیرات شبه همه ی این تنهایی ها...

من رو برد به یک سال پیش همین حدودا...

خسته و گریون با حال خراب یه پست گذاشته بود راجع به تنهایی و دنیای وحشت آور . اون شب من دنیام خوب بود و آروم . کسی که باید میبود بود و من به تمام روزهای فوق العاده ایمان داشتم ...

بهش پیام دادم و گفتم میخوام برات یه داستان بگم ! داستان درام کمدی تراژدی راز آلود ترسناکی که منتهی شده بود بودن اون کسی که باید . 

این کار رو میکردم برای کسایی که نا امید بودن و منتظر و از پا افتاده... که کسی که فکرش رو نمی کنی یه جا میاد برای موندن...

امشب تو اینستا میگشتم با آدمی که نیست و خیالی که هست و یه پایان باز برای داستان خودم...

و چقدر احتیاج داشتم که یکی بیاد و بگه میخوام برات یه داستان بگم ... از ادمی که اومد و رفت و برگشت...


*عکس از نت
نویسنده : انگور ۱۱ نظر ۶ لایک:) |

امید مرگ نیست؟

تو بگو 
در این خانه ی بی تو 
کدام پنجره را باز کنم؟
تا امید برگشتنت
مثل نور خورشید
بر فرش دلم بتابد؟
آیا 
امید 
مرگ نیست
برای کسی که بر نمیگردد؟*


*شعر از صادق حنیفی

نویسنده : انگور ۸ نظر ۶ لایک:) |

دانشجو آسوده بخواب ...

شهید بهشتی گفته:" دانشجو موذنی است که اگر خواب بماند نماز امت قضا میشود"

بعله! به این شکل که ما حقیقتا کلا دانشجویان به خواب رفته ای هستیم و بعضی هامون بدتر خودمون رو به خواب زدیم و از همه ی اینا هم بدتر که گه گداری که یه دانشجویی خیلی از خواب بیدار میشه مشایعتش می کنن به خواب ابدی!

این وسط امت هم خواب تر از دانشجوها! غذاشون قضا میشه خوابن! حقشون قضا میشه خوابن! دینشون قضا میشه خوابن! آرمانشون قضا میشه خوابن! 

همه خسته نشدین از این همه خوابیدن؟


نویسنده : انگور ۱۳ نظر ۶ لایک:) |

به وسعت کرم شب تاب

بعضی وقتا توی خودت نیروی عجیبی از عشق حس می کنی . پر پر!!! خالص خالص... انقدر حس وسعت می کنی از این عشق، از این دوست داشتن که تک تک سلول های بدنت خود نور میشه! این ممکنه بعد از یه مهمونی دورهمی دوستانه اتفاق بیوفته، یا جمع شد با رفیقای صمیمی دوران دبیرستانت، یا حتی می تونه بعد از رسیدن به یه هدف باشه... تو حس عشق میکنی به تمام روابط و وابستگی ها و لحظاتت... یه حس بدون ترس از دست دادن، بدون ترس از پایان... و یهو میبینی چجوری این همه وسعت دوست داشتن رو جمع کرده بودی و خلاصه کرده بودی توی یک نفر... چقدر آغشته کرده بودیش به ترس... آخر شب که این حس سراغت میاد و تمامت رو روشن می کنه شبیه کرم شب تاب میشی، پر از نور و خیال و دوست داشتن...

نویسنده : انگور ۸ نظر ۵ لایک:) |

حفره ی بزرگ سمت چپ




اون روزی که داشتم کابینت رو مرتب میکردم از پشت قوطی چایی پیداش کردم. یهو نشستم و احساس آشنایی رو حس کردم که مدت ها بود برام غریبه بود . مدت ها بود نبود...

جاش یه جایی بود سمت چپ بدنم. جاش یه قسمتی از اون حفره ی خالی بود...

من بعد از رفتن اون، دنبال خیلی از قطعه های گم شده ی خودم گشتم. بعضی وقتا یه تیکه از دست هام و بعضی وقتا یه تیکه از پاهام پیدا میشد .     

اولش که رفت خیلی از قطعه های من کنده شد . یه جوری که من نتونستم بایستم! اینجوری شد که افتادم و کشون کشون دنبال تیکه های گم شدم بودم. اما هیچ  وقت لا به  لای اون دست و پاها تیکه های حفره ی بزرگ سمت چپ نبود . اگر بود مال من نبود . بر میگشتم و سر جای اولشون میذاشتم تا شاید صاحبش همونجا پیداش کنه . اولین تیکه ای که از اون حفره پیدا کردم درست بعد از کامل شدن پاهام بود . دقیقا بعد از وقتی بود که تونستم دوباره روی پاهای خودم وایسم. پا اولین چیزی بود که کامل شد ! اما هنوز دستم ناقصیاشو داره ! دست و دلم هنوز به خیلی کارها نمیره! پاهامم هنوز قدرت پیدا نکردن! بعضی وقتا دلشون میخواد بخوابن توی رخت خواب و زیر پتو گرم بشن. اما هر وقت که بیشتر دوییدن، یه تیکه رو پیدا کردم . 

مثلا یه تیکه بالای کوه بود!! نمی دونم چجوری میشه انقدر دور پرتاب شده باشم، اما فهمیدم برای پیدا کردن بعضی چیزا ، پاها باید اراده ی بیشتری برای حرکت داشته باشن...

اون روز هم اینطوری شد که اول پاها خودشون رو انداخته بودن توی تخت، بعد فک کردم چه خوبه برم یه ذره اون کابینت گوشه ایه رو مرتبش کنم! پاها رو مجبور کردم به بلند شدن، اونوقت بود که یه دستی، تو کنج اون کابینت گوشه ای تیکه ی دوم حفره ی بزرگ سمت چپ رو پیدا کردم...

تیکهه بوی روزمرگی میداد آغشته به بوی درهم چای و هل و دارچین... یادم اومد بعضی وقتا چقدر از روزمرگی هم کیف میکردم . عجیب بود برام که با خودش این کیف روزمرگی هم کنده بود... و وقتی دید به درد خودش نمیخوره پرتش کرده بود توی کابینت و رفته بود...

نویسنده : انگور ۵ نظر ۰ لایک:) |

صدای بهشت میدهید...


امروز زاد روز کیهان کلهر بود...
کلهر با آن کمانچه ی جادویی اش... کمانچه ای که انگار صدایش از بهشت می آید... از خود خود بهشت...
بی شک آلبوم تنها نخواهم ماند کلهر برای من خاطره ی جاودانه ایست از عشق و تنهایی...
بشنوید :
تنها نخواهم ماند از کیهان کلهر:



نویسنده : انگور ۵ نظر ۰ لایک:) |

بهشت پاییزی


وقتی برنامه ی نوشتن راجع به سفر رو شروع کردم، فکرم این بود که همچنان هوا پاییزی می مونه و اصلا فکرش رو نمی کردم که یهو زمستون بشه...

ارفع ده یکی از روستاه های سواد کوهه و تقریبا تا تهران 170 کیلومتر فاصله داره . تو مسیر تهران به قائم شهر، بعد از ورسک یخورده که برین سمت چپتون تابلوی روستا رو میبینین! البته روستا هم سطح با جاده نیست و باید با وسیله ی نقلیه از کوه بالا برید تا به امام زاده سام و لام برسید . بعد از اون مسیر پیادتون شروع میشه و سختش اول راهه . شیب تند اولیه رو روی سنگ ها که بعضی هاشونم خیلی لغزنده ان خواهید داشت . و بعد از یه مسیر کوتاه شیب نسبتا تندی رو توی کوهپایه طی میکنید .

من خودم به خاطر کم تحرکیم خیلی زود و سریع نفسم میگیره . نایستید و ادامه بدین . با قدمای کوتاه و پشت صاف و نفس های عمیق... این بهتون کمک میکنه که بعد از مدتی به شرایط عادت کنید و شیب ها هم ملایم میشن و می تونید از هوا و چشم انداز لذت ببرید...

بعد از حدود 3 تا 4 ساعت کوهپیمایی سبک و ملایم و عبور از جنگل و دو منطقه ی دشت مانند به محیطی مسطح میرسید و صدای آب رو میشنوید . 

شما به چشمه پراو صعود کردید ^_^

دیگه وقت بساط کردن و آتیش و چای و غذاست... حتما با خودتن سیب زمینی و پرتقال هم داشته باشید که آتیشی اینا خود بهشته... بعد از چشمه بازم می تونید بالا برید که من نرفتم و به همون بسنده کردم . حواستون به یرگشت هم باشه که تقریبا 2 ساعت یا بیشتر زمان میبره ...


* اینجا پاییز و بهار عالی ای داره . از الان برای بهار لیست بنویسید که کجاها رو میخواید برید که اگه دوستان یا خانواده سفر یه روزه خواستن برن یا دنبال یه جای بکر برای پیک نیک میگشتن، بگید من می دونم : ارفع ده _ سواد کوه

نویسنده : انگور ۹ نظر ۳ لایک:) |

جاده اسم منو فریاد میزنه...




خب اول از همه اینکه :


+کجا بریم؟ با کی بریم ؟

همه ی ما ها یا کار داریم یا دانشگاه داریم یا اصلا حتی مشکلات خاص خودمون رو داریم که بهمون اجازه ی سفر رفتن طولانی رو نمیده ! پس خب یعنی بیخیال سفر بشیم ؟ نه !

اگه خیلی تازه کارین و خیلی گرفتار بیاین و از سفر ها و یا گردش های یه روزه شروع کنین! اگه مثل من دیدنی های شهرتون رو ندید از اونجا شروع کنید . اگه دوستای پایه ندارید و تهرانید بیاین همراه یا من شروع کنید به گشتن تهران ! یه پیام بدید میای بریم فلان جا رو ببینیم؟ یا اصلا منتظر یک همراه خوب نباشید . شما می تونید تنهایی از همه ی چیزا لذت ببرید...

فراتر از تهران اینکه خیلی جاها هستش که می تونید یه روزه صبح برید و برگردید. فقط حتما لازمه که تجهیزات خوب و مناسب فصل رو همراه خودتون داشته باشید.

الان پاییزه و فصل کوه و جنگل. بزنید بریم...


+چیا ببریم ؟

اگه دارید سفر درون شهری می کنید که هیچی! همه چیز نزدیکتون هست . شما خودتونید و دل با صفاتون...

اگه دارید برای یه روز خارج میشید حتما اولش آب و هوا رو چک کنید . من چون به شدت آدم سرمایی ای هستم میذارم موج یهویی سرما تموم بشه :)) ( البته شما اینکار رو نکنید نباید بذارید چیزی جلوی شما رو بگیره) 

وسایل مورد نیازتون اول از همه قاعدتا خوراکی خواهد بود :)) وعده های صبحانه و نهارتون رو با خودتون ببرید . حتما با خودتون آب و شیرینی جاتی مثل خرما و کشمش همراه داشته باشید . لباس گرم جز الویت های شماست اما زیاد کوله رو سنگین نکنید . و با خودتون زیر انداز ببرید . یا زیر اندازهای حصیری سبک و یا زیرانداز های تک نفره .

اگه مثل من گرد و قلمبه و نا کوهنورد باشید حتما باتوم داشته باشید ( باتوم یه وسیله ایه مث عصا) و توی کوه خیلی کمک می کنه . کفش کوهنوردی بپوشید و اگه نبود کتونی ! اما شدید مراقب باشید که خیس نشه پاتون. اگه گتر دارید هم حتما ببندید که الان فصل استفاده از گتره.


اینا اقدامات روز قبل از سفرتونه . یه تصمیم برای رفتن و یه سری وسیله . توی پست بعدی مینویسم که کجا رفتم و چطوری بود:

_ارفع ده بهشت پاییزی _

نویسنده : انگور ۵ نظر ۰ لایک:) |
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان