هر چیزی را زمانی هست...
در این دنیا، هر چیزی را زمانی هست! زمانی برای شکفتن، زمانی برای خزان، زمانی برای رسیدن و زمانی برای رها کردن... هر چیزی را زمانی هست! باید به زمان اجازه داد که کارش را کند! که زمان بهترین درمانگر و بهترین روشن کننده است! نباید دست و پا زد و بیشتر غرق شد! بابد بگذری و همه چیز را به زمان و خدا واگذار کنی...
-ما هیچ، ما نگاه-
مینای شهر خاموش
این دو روز همه اش دیالوگ عزت الله انتظامی تو فیلم مینای شهر خاموش بعد زلزله ی بم میاد تو گوشم:
*چه عشقایی که اون زیرن...*
با غم انگیز ترین حالت تهران چه کنم؟
می دونی گردان بره، نفر برگرده یعنی چی؟
امروز تمام شهر را، تمام کشور را، تمام دنیا را بغض گرفته بود... بغض آدم هایی که هنوز بر نگشته اند و شاید هیچ وقت...
امروز برای ایران 11 سپتامبری بود، بدون تروریست ها، بدون جنگنده...امروز مردمی بودند برای فیلم گرفتن با گوشی هایشان، امروز قالیباف بود، قوه ی قضاییه بود... امروز تلخ ترین روز تهران بود...
I am so over you
ما نسل بزرگ شده با فیلم و سریال های زیرنویس داریم . ترس را از آن ها یادگرفته ایم، خنده را، دوستی را و از همه مهمتر دوست داشتن را...
اینگونه شدیم که از دوست داشتن های شبکه های ملی خودمان و خوابیدن با مانتو شلوار و هاگ پراکنی و درنتیجه تهوع دم صبح به عاشقانه های هالیوودی پناه بردیم . به کازابلانکای همفری بوگارت و اینگرید برگمن، به آن تایتانیک فراموش نشدنی، به راس و ریچل سریال فرندز... آنقدر با آن ها زندگی کرده ایم که اینگونه شدیم که حتی با زبان بیگانه ابراز عشق کرده ایم!
برایمان گفتن آی لاو بو از دوستت دارم و عاشقتم ساده تر شد ! کم کم در رابطه هایمان انگلیسی فکر کردیم و برگردان آن ها را از دست دادیم! مانوس با لاو شدیم و عشق یادمان رفت...
اما بعضی است کلمات است که در فارسی معادل ندارند، معادل هم داشته باشند مقصود مطلب را درست نمی رسانند، در برگردان آن ها به فارسی در کلمه جا نمیشوند...
مثل give up
مثل let go
مثل over you
مثل move on
...
این ها رو به فارسی ترجمه نکنین و دوستت دارم هاتون رو به انگلیسی...
رسم دنیا
فکر میکنم که تمام آدم های دنیا دست کم یک بار کسی را زیاد دوست داشته اند! یا یک روزی میرسد که برایشان زمان می ایستد و همه چیز دنیا روی یک اسلوموشن میرود جز پلک زدن های چشمی یا خنده های بلند لب هایی! و اکثرشان یک روز خم شده اند! یا از نرسیدن و یا از رفتن! بعد خودشان را متقاعد کرده اند که ما آدم های شکل هم نبودیم! یک روز دست از خیال کشیده اند! باز ایستاده اند و دیگر به کسی خنده های بلند یا چشم های برق زننده تحویل نداده اند! همیشه باز سر بزنگاهی دلشان گرفته، دلشان ریخته! مثلا آن روز که توی تاکسی کسی بوی عطر او میداده! یک روز که توی ترافیک ماشین بغل دستی آهنگ مورد علاقه او پخش میشده! یا روزی که در جمعیت کسی مثل او راه میرفته و یک آن در شلوغی دست دیگری را گرفته و گم شده است! *
همه ی این ها را میدانم، اما فکر میکنم آیا همه ی آن ها راه های مرا رفته اند؟ آیا همه ی آن ها قدر من دوست داشته اند؟ آیا همه ی آن ها داستان های مرا گذرانده اند؟
بعد فکر میکنم همه ی آدم ها درباره ی دل شکسته یشان و آدم هایشان همین فکر را می کنند . من اولین نیستم و آخرین هم نخواهم بود! بعد فکر می کنم نکند رسم دنیا همین شده باشد؟
*کاش شکل قدم های هم را نمیشناختیم...
بی نام
همیشه فکر میکردم باید انقدر همه چیز را زیر و رو کرد تا بتوان برای حالات، احساسات، حرف ها، کارها، آدم ها و ... اسمی پیدا کرد . فکر میکردم آدم اینگونه به آگاهی میرسد و من آگاهی را از هر چیز دیگری بیشتر دوست داشتم. اما الان فکر می کنم آن چیزی که اسم نمی پذیرد ناب تر است . زیر باران داشت ترک 13ام در دنیای تو ساعت چند است پخش میشد، همه چیز ساکت بود. قلب ساکت بود مغز ساکت بود. ساعت صفر شد، در یک لحظه واحد شدم و فهمیدم که به سکوت و سکون رسیده ام . فقط یک چیزی مانند یک حضور حس میشد! بی درد، بی رنج، بی فکر! خالی از هر ترس و هر حسابگری! یک حضور شفاف حتی بی دوست داشتن! اما عاشقانه! یک حضور بی نقص! کامل! در یادم نمی آمد هیچ وقت چیزی انقدر کامل بوده باشد. تازه و خنک بود و پر از لذت... اما خالی از شعف و حتی خالی از حزن! شبیه یک شب در وسط کویر نا کجا آباد بود. پر از هیبت . پر از مسخ شدگی... پر از تاریکی شب و پر از روشنایی ستاره ها! به قدر کافی نه تاریک بود و نه روشن... همه چیز کامل بود و هیچ اسمی نداشت و من فهمیدم آن چیز ها که اسم ندارند را من بیشتر دوست میدارم... به آن سکوت و سکون رسیدن را...شبیه یک کشف شگرف بود ...باید از حرکت باز ایستاد و مجال داد تا همه چیز ته نشین شود...
بشنوید بابوشکا از کریستف رضاعی
بزرگ شدن حد وسط ندارد...
این روزها به بزرگ شدن زیاد فکر می کنم . به اینکه برای بزرگ شدن بهای زیادی داده ام. به اینکه چه آدم سرخوش تر و سبک بال تری بوده ام و چه ساده تر میخندیدم و چه راحت تر از همه چیز میگذشتم . چقدر به گذشتن و خوب گذشتن ها ایمان داشتم و باور داشتم بعضی چیز ها هست که می تواند ما را از خیلی آسیب ها در امان دارد و نمی دانستم که شکایت از که کنم خانگیست غمازم...*
آن وقت ها چقدر بلند میخندیدم و چقدر زندگی در چشمانم بود...
الان ملیحانه لبخند میزنم، چیز های کوچک کمتر خوشحالم میکند و فنر زیر پاهایم را کنده ام و دیگر به آسمان پرواز نمی کنم، درد میگیرد و میخندم . میمیرم و میخندم...
اما من هیچ وقت شکل اینگونه زندگی کردن نبوده ام! شکل لباس های خط کش دار! در یک دو گانگی بدجور گیر کرده ام . نه می توانم به قبل برگردم . نه در این شکل جدید جا میشوم . تلاش میکنم در شکل جدید هنوز سرخوش و دیوانه باشم اما به تضاد میخورم . فکر می کنم منم را یکجا جا گذاشته ام و الان منی هستم که شکل خودم نیستم . هنوز قلبم برای اینکه از شادی تند بزند میگیرد اما مغزم هیچ فرمانی جز لبخند های کش دار ملیحانه نمیدهد و من هیچ جوره نمی توانم آن را راضی کنم که لعنتی من شکل قه قهه های بلندم!!
سعی می کنم و جای خنده ی بلند چیز وحشتناکی از دهانم خارج میشود . یک صوت که شبیه قه قهه نیست! یک چیزی است ما بین لبخند ملیح کش دار و خنده های تمام نشونده...
باید به اندازه بزرگ شد! به نسبت سن... و باید به اندازه ی سن خودت کامل بزرگ شوی. نه در یک شب در یک لحظه پیر شوی، و نه برای روزها برای سنت بچه بمانی... باید به اندازه بزرگ شد که بزرگ شدن حد وسط ندارد!
*حافظ
بی عنوان
اومدم بنویسم "من با دو چشم خویشتن دیدم که جانم میرود!" خواستم بنویسم دی همیشه ماه رفتن های بی برگشته!
بعد یهو چشمم به عنوان وبلاگم افتادم . بعد یه نگاه به پست های اخیرم کردم...
خلاصه که ببخشید مدتیه زندگیم و وبلاگم و همه چی مستی آور نیس...
باز انگور مستی آورتون میشم ...
آئورلیانوی هزار و یکم
-
مرداد ۱۳۹۷ ( ۲ )
-
تیر ۱۳۹۷ ( ۲ )
-
خرداد ۱۳۹۷ ( ۳ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۲ )
-
فروردين ۱۳۹۷ ( ۲ )
-
اسفند ۱۳۹۶ ( ۱ )
-
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱ )
-
دی ۱۳۹۶ ( ۱ )
-
آذر ۱۳۹۶ ( ۶ )
-
آبان ۱۳۹۶ ( ۳ )
-
مهر ۱۳۹۶ ( ۵ )
-
مرداد ۱۳۹۶ ( ۳ )
-
تیر ۱۳۹۶ ( ۴ )
-
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۵ )
-
فروردين ۱۳۹۶ ( ۳ )
-
اسفند ۱۳۹۵ ( ۱ )
-
بهمن ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
-
دی ۱۳۹۵ ( ۹ )
-
آذر ۱۳۹۵ ( ۸ )
-
آبان ۱۳۹۵ ( ۷ )
-
مهر ۱۳۹۵ ( ۴ )
-
شهریور ۱۳۹۵ ( ۴ )
-
مرداد ۱۳۹۵ ( ۱۱ )
-
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۵ )
-
خرداد ۱۳۹۵ ( ۲۰ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱۹ )
-
فروردين ۱۳۹۵ ( ۸ )