بگذار مستت کند انگور نابِ زندگی

اتوبوس شب

/

یادم است که زمستان بود و من در اتوبوس آخر شب نشسته بودم. فضا ی تاریک و سیاهی بود که چندجا با چراغ های زرد کوچک از جا درآمده روشن شده بود. 
یادم می آید که راننده که به هر ایستگاه خالی هم که میرسید می ایستاد، در ها را باز میکرد و ما سوز سردی را مهمانمان می‌شدیم. نه در ایستگاه کسی ایستاده بود و نه هیچکدام از ما قصد پیاده شدن داشتیم. نه من و نه آن دو آقای دیگر که آرامش و تومانینه ی خاصی در چهره هایشان نشسته بود. از آن تومانینه هایی که معلوم میکند که هیچکدام قصد پیاده شدن ندارند. من به موزیک گوش میدادم. به موزیکی که هیستون میخواند و وند آی ویل آلویز لاو یو و به بیرون زل زده بودم و به تیر چراغ برق هایی که میدویدند نگاه میکردم. این از کارهای محبوب من است که در کرختی فضا دویدن چراغ‌ ها را، مغازه‌ها را و جا ماندن آدم‌ها را تماشا می‌کنم... بگذریم...آن که پیرتر بود، روزنامه میخواند و آن که جوان تر بود هم آهنگ گوش میداد و چشم هایش را بسته بود و شاید هم خوابیده بود.
باز با همه ی این احوالات راننده به هر ایستگاه که می‌رسید می‌ایستاد و هر بار ما مقادیری پالتو و شالگردن هایمان را بیشتر دورمان می‌پیچاندیم. خودش هم... احتمالا از یک قانونی تبعیت میکرد. و من میخواستم فریاد بزنم که این قانون برای این وقت شب و سه نفر آدم که یکیشان خواب است و منی که باید زودتر خودم را به دستشویی برسانم صدق نمیکند... .
امروز که از فرت گرما به زیر کولری که انگار خنک نمیکند پناه برده‌ام و به آن شب سرد مه گرفته‌ای فکر میکنم که باید خود را زودتر به دستشویی می‌رساندم، به این فکر میکنم که زندگی ما تماما همین شکلیست. من و آقای راننده و اویی که روزنامه میخواند و اویی که خوابیده و خانوم و اقایی که شما باشید. زندگی ما همین است. مثل اتوبوس آخر شبی که با سه مسافر خسته اش به سمت مقصد حرکت می‌کند و در ایستگاه های از پیش تعریف شده ای می ایستد و گرمای ذخیره شده‌یمان را تلف می‌کند. قصه ی ما همان است با ایستگاه هایی با نام متفاوت. مثلا دانشگاه، ازدواج، بچه دار شدن، بزرگ تر کردن خانه و ... . برای بعضی هایمان مقصد هست و برای بعضی هایمان مقصد نیست. بعضی هایمان میدانیم که برای رسیدن به مقصد باید آنجا کمی توقف کنیم و سپس ادامه بدهیم.شاید هم باید خط هایمان را عوض کنیم تا سریع تر برسیم. اما خیلی از این ایستگاه ها مال ما نیستند. انگار اجبارمان کرده اند و برایمان پیش فرض تدارک دیده اند. کسی غیر از خود حقیقی ما! یا خانواده یا جامعه یا ذهن گیر کرده ی مایی که خود را درون این بایدها و نبایدها گم کرده‌ایم. فقط می ایستیم، کسی نمی آید، کسی نمی رود و ما در تنهاییمان بیش از پیش یخ میزنیم. گاهی هم حتی اشتباه میکنیم و باید مسیر را دوباره برگردیم و از مقصدمان هی دورتر و دورتر میشویم... .
حالا که راننده ی این اتوبوس شبانه خودمانیم، در ایستگاه هایی که مال ما نیست توقف نکنیم! هدف چیز دیگریست... حتی اگر هدف یک دستشویی رفتن ساده باشد!
نویسنده : انگور ۷ لایک:)
Hope ful
۲۵ مرداد ۰۰:۳۵
اتفاقا امروز عصر تو این فکر بودم که چرا انگور پست نمیذاره😅
متن هم که عالی👌😉
پاسخ :
توی یه حال عجیبی ام که در عین حال اینکه حرف زیاد دارم اما حرفی ندارم که بزنم. قوه ی تخیلمم از کار افتاده و خیلی خیلی خیلی خسته ام امیدوار جان، دوست تازه ام ^_^
Boshra _p
۲۵ مرداد ۰۰:۴۱
هوووم... امشب ذهنم به همن موضوع درگیر بود و اتفاقی این پست رو خوندم :)
پاسخ :
بعید می‌دونم متن مفیدی باسه برای درگیری‌های ذهنی اما امیدوارم که دست کم ایده‌های نو و رهایی رو توی ذهنتون آورده باشه
. یاسون .
۲۵ مرداد ۱۰:۴۱
گفتی آی ویل آلویز لاو یو، یاد این افتادم
https://www.youtube.com/watch?v=FO8MyXDYHqk
:)
جهت تلطیف فضا
پاسخ :
وااااای :)))))) چقدر خوب بود:)))))))))) اینو ندیده بودم اصلا
آقاگل ‌‌
۲۵ مرداد ۲۳:۴۹
دارم به این فکر می‌کنم کجاهای زندگی اشتباهی ایستادم. اشتباهی که نه. درواقع بیهوده ایستادم. بیهوده سرعتم رو کم کردم و بعد تا اومدم سرعت بگیرم باز ایستادم.
پاسخ :
خیلی تصمیم گیری در رابطه باهاش سخته. بعضی جاها رو اگه واینمیستادیم حتی اگه بیهوده اونی که الان هستیم اتفاق نمیوفتاد . حتی توی بعضی از این بیهوده ترین ها ضرورتی هست فکر میکنم و تا وقتی به انتهای مسیر نرسیم تصمیم گیری راجع به خیلی از این وایسادن و حرکت کردن ها سخته
Boshra _p
۳۱ مرداد ۱۷:۲۹
م هنوز دارم فکر میکنم و فعلا پناه بردم به کتاب انسان 250 ساله... تا ببینم فرمول فلسفه این زندگی چیه :)
به امید رهایی
میم _
۱۵ مرداد ۱۴:۰۱

اصن فک نمیکردم که قراره متن به اینجا برسه

اینجوری بهش فکر نمیکردم

واقعا جالب شد

جودی
۲۷ آبان ۲۲:۰۵

چقدر قشنگ مینویسی انگور

چقدر حس و حال خوبی داره اینجا

چقدر آرامش گرفتم امشب

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان