بگذار مستت کند انگور نابِ زندگی

شب بود

یه خواب بد دیده بود، دیشب بهش پیام دادم نترسی بخوابی ها!

+ گفت: از کجا میدونی میترسم؟؟

خب من اینو از اونجایی میدونستم که سه سال پیش توی خواب همچین حالتی سراغم اومده بود، خوب خوب یادمه که خواب بودم و انگار یه چیز سنگین افتاد رو قفسه ی سینه ی من و شروع کردم گلوم رو فشار دادن، میدونستم خوابم اما بیدار نمیشدم! دست و پا میزدم اما بیدار نمیشدم! داد میزدم بیدار نمیشدم! یه بار که خیلی بلند داد زدم از صدای خودم از خواب پریدم! بعد اون شب ها می ترسیدم بخوابم...

- بهش گفتم : نترس هیچیت نمیشه اما هر وقت ترسیدی یه جمله ای رو بگو...

+ ....

من سالهاست که قبل خواب میگم : الا بذکرالله تطمعن القلوب...


نویسنده : انگور ۷ نظر ۵ لایک:) |

دون دونی

عالم و آدم میدونن که من عین چی از آبله مرغون می ترسیدم ! میدونین که اگه اپیدمی بشه یه جا باید شانس زیادی بیاری که قسر در بری! 

مدتی یه جا مشغول بودم که تعداد زیادی بچه رفت و آمد داشتن و یکیشون آبله که گرفت من تا یه ماه از شعاع چند کیلومتری اون محل هم رد نشدم(یعنی میخوام بگم که همچین آدم جون دوستِ زیبا پسندی ام) یه روز مجبور شدیم تا اونجا بریم و لیدی نون به قول داد که من توی ماشین می مونم و اون ده دقیقه ای میره و برمیگرده! از مدل زندگی من که یهو ممکن همه چیز بر عکس بشه! مجبور شدم پیاده بشم، یه بچه تقریبا گم شده بود و منم نمیشد کاری نکنم! ساعت ساعتی بود که من هیچ کدوم از بچه ها رو نباید میدیدم! وقتی مطمعن شدیم بچه گم نشده ، وقتی با خیال راحت داشتم میرفتم بشینم تو ماشین . دو تا از بچه ها رو دیدیم :| 

موقع برگشت لیدی نون گفت نترس دوتاشون قبلا آبله گرفته بودن! سه ساعت بعد لیدی نون زنگ زد و گفت : انگور عزیزم! انگور جانم! قشنگم! (باید بدونین لحن ما فقط موقعی این شکلی میشه که یا یه چیز میخوایم یا اون یکی داره می میره) گفت: متاسفم آبله مرغون گرفتی رفت! یکیشون آبله گرفته همین امروز! بماند که چقدر وسط خیابون پای تلفن از الفاظ زشتی استفاده کردم و لیدی نون غش غش می خندید! حس میکردم تباه شدم و از دست رفتم! :)) تا یه ماهی هر روز درجه تب میذاشتم!

یه سالی میگذره از اون جریان! و امروز من آبله مرغون گرفتم!!!!

و رفلکس همه اینه: شوخی می کنی؟ :))))))))))))

+ههههههه :)) گرفتی بالاخره

+..... :)))


من الان یه انگور زشت دونی دونی و تباه شده ام! :( ببخشید همین که پست بذارم خیلیه . شاید نتونم زیذد سر بزنم به پیجاتون.

نویسنده : انگور ۸ نظر ۲ لایک:) |

بیا قسمت کنیم دردی که داری! که تو کوچک دلی طاقت نداری

لیدی نون رو هیچ کس نمیشناخت. هیچ کسی جز من! چون فقط من تو آشفتگی هاش گفته بودم بشین برات چای بریزم . فقط من بودم که مث شازده کوچولو آبش داده بودم، براش تجیر گذاشته بودم . چون فقط من میفهمیدم کی دلش لرزیده . چقدر دلش لرزیده! کی ها حس کرده تحقیر شده! کی ها کوچک دل و بی طاقت شده! کی ها خسته شده از جنگیدن و قوی بودن! فقط من میفهمیدم معنی پشت این« خوب میشم» ها چیه! ما بودیم که خندیدیم ، گریه کردیم و تا دم دمای سحر بیدار موندیم!                            

فقط لیدی نون بود که ساعت ۱۱ شب تو اوج دیر شدن واسه خونه رفتن به من پیشنهاد میداد که برات بستنی بخرم!

فقط با‌اون بود که یه شب ساعت ۱۲:۳۰ تو خیابون تصادف کردیم و بارها در موردش حرف زدیم و خندیدیم!

لیدی نون رو فقط من میشناختم! فقط من! غیر از اون هم کسی من رو نمیشناخت! 

همیشه باید توی زندگی یه لیدی نون داشت!

نویسنده : انگور ۱ نظر ۰ لایک:) |
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان