بگذار مستت کند انگور نابِ زندگی

لااقل بیا موهاتو ببافم...

خودش رو میندازه توی تخت و موهاشو پخش میکنه دورش. بهش میگم جمع کن اون موهای لامصبتو ... تا یه هفته باید از لابه لای تشک متکا مو در بیارم... همینجوری که هی توی تخت و رو تختی فرو میره میگه: فک میکنی بعد این همه مدت ممکنه باز یادم بیوفته؟ ممکنه یه جایی یهو هنوز همونطوری که من بهش فک میکنم بهم فکر کنه؟

میگم: مگه بهش فکر میکنی؟ مگه تموم نشده بود؟

میگه چرا تموم شده بود اما باز دو هفته پیش سر و کله ی فکرش پیدا شد، البته فکر خاصی هم نمیکنم! یادش میوفتم و یه چیزی انگار فرو میره توی بدنم، توی استخونام، توی چشمام،توی قلبم... فرو میره و من محو تر میشم! هر وقت یادش میوفتم خودمو محو تر میکنم! اینجوریه که اونم یاد من نمیوفته! چون انقدر محو شدم که دیگه نمیبینتم... بعضی وقتا حس میکنم بقیه هم نمیبینن...

اینارو میگه و همینجوری با موهای باز شدش توی تخت و رو تختی فرو میره... بهش میگم فکرشو نکن بزار موهاتو ببافم. میرم که کش بیارم . رومو که برگردوندم طرفش دیگه نبود! انقدر فرو رفته بود که محو شد...

حالا باید چند سالی از توی تشک و متکا موهای بلندشو دربیارم...

نویسنده : انگور ۱۲ نظر ۸ لایک:) |

تیر آخر...


اگر یکی نشویم، یکی یکی خواهیم مرد...

این روزها بین بیمارستان و بی حوصلگی و ستاد و تبلیغات و صحبت کردن با شهروندان گذشت؛ امروز انتخابات است اما نقطه ی پایان  نیست؛ شروع است، شروع! به خاطر خودتان، به خاطر فرزندانتان، به خاطر شهروندبودنتان، به خاطر حق و حقوق تان،... و در نهایت به خاطر فردا ها رای دهید که اگر یکی نشویم، یکی یکی خواهیم مرد...

نویسنده : انگور ۳ نظر ۶ لایک:) |

سنندج شهر قشنگی ها و عاشقانه ها


برای سفر معمولا چهار تا گزینه هست: 1- با ماشین بری (که بیشتر برنامه های خانوادگی به این شکله و یا اینکه با ماشین داری همسفر بشین و پول بنزین رو تقسیم کنین )  2- با تور بری 3-با اتوبوس یا قطار بری و مسیرهای شهری و یا بین شهری رو تاکسی بگیری و یا هیچهایک کنی 4-کلا هیچهایک کنی 

من اگه قرار نباشه کل مسیر رو هیچهایک کنم و برنامه ام فشرده باشه ترجیح میدم شبونه با اتوبوس راه بیوفتم که صبح زود برسم به مقصد و یه روز کامل پیش روم باشه :)

شبونه راه افتادم و بعد 7 ساعت : سلام سنندج


روز اول_ سنندج


تا رسیدیم داشت از آسمون سیل میومد. تا این حد که تو دستشویی چراغ ها شروع کردن به ترکیدن . نمی دونم چرا هر جا میرم آب و هوای اقلیمیش زمستون میشه . 

سفر رو دخترونه شروع کردیم . با یه وانت خودمون رو رسوندیم به میراث فرهنگی تا نقشه بگیریم . اونجا بود که تگرگ شروع شد! شاید تو اخبار دیده باشین که سنندج میزبان یه بارش بی سابقه ی تگرگ بوده که هر کدوم قدر دونه فندق بودن !!! معابر رو کاملا آب گرفته بود یه تیکه هم کلا اومدن با لودر باز کردن! (خدایا چرا از من بدت میاد :)) )                                

فک کنین معابر رو با لودر باز کردن!!!!!!! هولی شت!!!


با این اوضاع هوا اصلا امکان چادر زدن نبود و دنبال هاست بودیم که یکی از بهترین میزبان های عالم پیدا شد! کیا و سجاد...  آدمایی که باعث شدن بفهمیم چقدر سنندجی ها خونگرم و مهمون نوازن و کلی اطلاعات جالب از تاریخچه شون و سیاست هاشون و... فهمیدیم.


سنندج شهر تاکسی ها و خانه های مهجور

کوله ها رو گذاشتیم خونه ی سجاد تا بریم شهر رو بگردیم...

زدیم به دل خیابون های اصلی و فهمیدیم سنندج شهر تاکسی هاست!! کل خیابون دریای زرد ماشین های تاکسی بود!

از بازار سنتی شروع کردیم و موزه ی سنندج و عمارت آصف و دیوان مشیر و خانه ی حبیبی ها ... خونه های زیبا و قدیمی که مراقبت درستی ازشون نمیشد و شما نمیدیدی در حال مرمت باشن! گله به گله گچ بری ها لمه کاری ها ریخته بود. انگار قلب آدم کنده میشه از این نامهربونی ها...

تو این گشت و گذارها هی بارون میگرفت! تا وقتی سرپناه داشتیم خبری نبود! پامونو تو کوچه میذاشتیم سیل میشد!

وقتی رسیدیم به مسجد جامع دوباره سیل شروع شد  . پناه بردیم به خونه ی خدا ... من مسجد جامع ها رو خیلی دوس دارم ... خیلی باحالن کاشی کاری هاشون... معماریشون... قدمتشون ... فک کن توی اون همه سال چه دعاها و آرزوهایی که زیر اون سقف نشده...

تو مسجد جامع مهمون خادم های مسجد بودیم که در مسجد رو برامون باز کرد تا توی خلوتیش یه چرخی بزنیم لابه لای ستون ها و فرش ها و سجاده ها...

خادم هایی که توی جواب تعارف هات میگفتن : "جانت خوش باشه"... (در ادامه مظلب بخوانید) 

نویسنده : انگور ۷ نظر ۱ لایک:) | | ادامه مطلب

بزن بریم هورامان


اینجا کجاست؟ اینجا هورامانه... هزار ماسوله ی ایران!

کلا تعریف کردستان رفتن رو توی بهار زیاد شنیده بودم... با خودم گفتم کنکور که دادم، امتحان زبانمم که دادم! پیرشالیار هم که این هفته اس! پس بزن بریم هورامان...

پیرشالیار یه مراسم معروف و محلی و عرفانیه که هر سال تو نیمه ی اردیبهشت و فک کنم نیمه های بهمن برگزار میشه( حالا شما دقیق سرچش کنین ^_^)  با اینکه میگن تو این چند سال یخورده شلوغ شده و برنامه مشکل های زیادی پیدا کرده اما گفتیم اشکال نداره ! هر چی باداباد! شما هم جمع کنین و بیان برای جمعه کردستان...

شب حرکت میکنم سمت سنندج و یه روز اونجا رو بگردیم و بریم هورامان و پاوه و ... با کلی کمپ زدن و طبیعت و هوای خوب و کوله کشی حسابی و خستگی و پادرد و ... :))

پاشین بیاین هورامان

نویسنده : انگور ۱۰ نظر ۲ لایک:) |

بوی سیب نا خوش

 

 

 

امروز روز بزرگداشت قربانیان سلاح های شیمیایی بود...

صدام از بمب ها و سلاح هایی استفاده میکرد که بوی "خوش" سیب میدادند... اسفند سال گذشته در سالروز بمباران شیمیایی حلبچه جوانان با سیب های زرد و سرخ و آشنا به بوی " حالا نا خوش شده" به میان مردم رفتند با یک جمله رویش:

 

" بیایید با سیب ها آشتی کنیم"

 

یعنی میشه یه روزی بیاد بدون جنگ؟ برون اینکه کسی نه با بوی ناخوش بیدار بشه و نه با این بوها به خواب ابدی فرو بره...

 

بشنوید آهنگ قدیمی و همیشه دوست داشتنی تصور کن

از جان لنون

 


دریافت

نویسنده : انگور ۹ نظر ۳ لایک:) |
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان