بذار خیال کنم منم اون که دلت تنگه براش
تو میدانی چقدر دختر زیبا در این شهر هست؟
با قد ها بلند و کمر های باریک و چال روی گونه ها و لبخند هایی فوق العاده؟؟؟
تو میدانی من فکر میکنم تمام آن ها انگار از آغوش تو جدا شده اند؟
وقتی بیدار میشوم فقط به همین فکر می کنم، تا انتهای شب که به خواب بروم! اما باور کن، باور کن که به خدا خسته ام از این فکر های مریض خودم...
به اینکه انگار تمام دخترکان شهرِ من، تو را در قلب هایشان دارند! با یاد تو میخوابند! هر روز را با تو سپری می کنند...
و وای! همه ی همه بوی عطر تو را میدهند که پیراهنت در آغوششان جا گذاشته!
اما میدانم در همین لحظه ای که من تو را خوشحال و غرق در خیال دیگری ها تصور می کنم ... حتما تو فقط پشت میزِ کارت نشسته ای و سخت مشغول خواندن خبر ها و نوشتن مقاله ات هستی... عصبی میشوی و دست میکشی لای موهایت ، نا خودآگاه دست هایت را می کشی روی چانه و لب هایت، عینکت را بر میداری محکمِ محکم چشمانت را میمالی! من نیستم که بگویم «انقد محکم نمال چشماتو! صاف بشین! آب بخور!» نیستم که بگویم اما تو یادت نرود! چشمانت را انقدر نمالی...صاف بنشینی وگرنه کمردرد میگیری...قدر کافی آب بخوری... جلوی باد مستقیم کولر نشینی و ...! اگر شد صندلی ات را هم جابه جا کن ، حتما آفتاب داغ بدجوری از پشت پنجره پس کله ات را هدف گرفته!
نیستم بگویم ، فقط نشسته ام و تو را با تمام بهترین های دنیا خیال می کنم! من بهترین های دنیا را برایت نمیخواستم! فقط خودم را برایت میخواستم! اما آنقدر آدم های زیبا داریم که اصلا فکر نمی کنم که از خیالت گذر کنم و خودم را به یادت بیندازم! به یاد خنده هایم! به یاد نیم چالِ غرق در لپ هایم! به یادِ...
هنوز من را خیال میکنی؟
بشنویم یه آهنگ قدیمی و دوست داشتنی ز احسان خواجه امیری: