بگذار مستت کند انگور نابِ زندگی

روز پنجم آغاز دویدن بود...

/


روز پنجم، آغاز دویدن بود! خوب به یاد می آورم که روز اول، روز انکار بود! تو نرفته ای! من خسته نشده ام! ما تمام نشده ایم!... صبح ها را با در آغوش گرفتنت شروع میکردم و شب ها با بوسه ات به خواب میرفتم! تمام این ها امکان نبودنت را رد میکرد! اینگونه بود که روزهای زیادی به روز اول گذشت!

روز دوم، روز عصبانیت بود! آن روز ممکن بود چند لیوان گلدان بر سر تو و رفتنت و زمین و زمان خراب کنم! داد میزدم! چرا رفتی؟ چرا رفتم؟ چراش دوستت دارم؟ چرا نمیفهمی...؟ 

دیری نگذشت که حزن، زورش به عصبانیت چربید! این شد که روز‌ دوم دوام زیادی نیاورد و نوبت روز سوم رسید!

روز سوم، روزِ کاسبی بود! روز چانه زدن بر سر تو! چانه زدن سر واقعیت دردناک دوست داشتن! مگر میشود تو را دوست نداشت؟ مگر میشود من را دوست نداشت؟ کشمکش های روز سوم، همیشه ماند . همیشه وَرِ خوشبین ذهنم گواه تمام نشدن ِما را می دهد که من به حرف هایت و به دوست داشتنت و به تو هیچ وقت شک نمی کنم...

در آغاز روز چهارم، حزن به همه جا سایه افکنده بود و من زیر باران های اشک آلودش بی پناهتر از همیشه مانده بودم . رگبار ها تمام نمی شد... طوفان تمام من را فراگرفته بود و هیچامدادی نمیرسید! پس از مدتی آنقدر آبِ جمع شده از رگبارهای نمکی‌ زیاد شد که تا گردن رسید و من کم کم غرق شدن خودم را نظاره میکردم.

من مرده بودم اما روز تمام نشده بود و من در حال نمک سود شدن بودم. اینگونه روز پنجم رسید . مرده ام را برداشتم و دویدم!!! روز پنجم آغاز دویدن بود!

دویدم و دویدم! تا تو را کنار روز های اول تا چهارم جا بگذارم! تا آن خوشبختی غرق در برق چشمانت به نور تبدیل شود و با سرعت تمام عالم را طی کند و از خیالم دور شود! اما تو با تمام وجود به من چسبیده بودی!!   

دویدم و هر چه بیشتر دویدم، ذره ذره، خودم را مثل سوخت کنده شده از موشک به جا گذاشتم... انگار من همیشه فقط عطر جا مانده در هوا بودم... کم کم در هوا محو شدم و از غبار تنم هم اثری نماند...   

دویدم و من جا ماندم از‌خودم . 

من تمام شدم و حالا، من تماما تو بودم...  



* 5 روز، اشاره به 5 مرحله ی سوگ و فقدان است: انکار - عصبانیت - چانه زنی - اندوه - پذیرش

نویسنده : انگور ۴ لایک:)
دلارام 🌻
۱۴ شهریور ۱۳:۳۷
چقدر خوب گفتید...واقعا همینجوریه؛)
چقدر خوب که پست گذاشتید؛)
پاسخ :
ممنونم دلارام جان ^_^
من همچنان کلی ممنونم به خاطر خبر گرفتنت ^_^
پریســآتیـــس (:
۱۴ شهریور ۱۳:۴۲
و چقدر بد ڪه هرگز به مرحله ۵ نرسی
پاسخ :
واقعا نمی دونم خوبه یا بد. اما دویدن خوووبه
b lue
۱۴ شهریور ۱۳:۴۵
باورت نمیشه انگور نیم ساعت داشتم بهت فکر میکردم و قصد داشتم خبری ازت بگیرم. ولی مطمئن بود همین امروز یک پست میزاری :))
پاسخ :
ای جان آبی جانم ^_^
اصلا ما به درجه ی تله پاتی رسیدیم :))
b lue
۱۴ شهریور ۱۳:۴۷
من امروز شروع به دویدن کردم و یه پست هم گذاشتم!
پاسخ :
خوندم پستت رو ^_^
 دویدن خوبه... امیدوارم حتما بعد از دویدنت رسیدن باشه . به اتفاق های خیلی خیلی فوق العاده
مینا بهین
۱۴ شهریور ۱۳:۵۶
خیلیا رو میشناسم که تو روز سوم موندن هنوز
پاسخ :
فک می کنم روز سوم یه جورایی همیشه می موته با آدم
•°*”˜♫ raha ♫˜”*°•
۱۴ شهریور ۱۵:۳۵
چقد جاالب بوود ... 
پاسخ :
قربانت :****
آقاگل ‌‌‌‌
۱۴ شهریور ۱۵:۵۷
گفتید چیه ها! ولی من یاد هفت وادی عشق و سی مرغ افتادم! کاملا هم میدونم که بی ربط بود!
پاسخ :
چه جذااااب حتی اگه بی ربط باشه...
ree raa
۱۴ شهریور ۱۷:۰۰
دویدن و دویدن...
این واسه ی هممون صدق میکنه! این ۵ روز، توی خیلی چیزها...

+جقدر خوب که برگشتی! دیگه داشتیم نگران میشدیم:/ دلمان تنگ شد^ـ^
پاسخ :
اره واقعا....

من هم :******
آبان دخت ...
۱۵ شهریور ۱۶:۵۸
می خوام برای این پست نظر بذارم ولی نمی دونم چی بگم...
فکر کنم این کامل بودن نوشته رو برسونه...
خیلی خوب نوشتی انگور جان...


# دویدن خوبه...
پاسخ :
ای وای من ممنونم آبان دخت جانم ^____^
تو بگی بعنی حتما خوبه دیگه

Lady cyan ※※
۱۵ شهریور ۱۸:۴۵
نه خوب که نه کمه ولی میتونم بگم عالی بود ^_^
پاسخ :
مرسی پر انرژی جان
Haniye amiri
۱۹ شهریور ۱۰:۴۰
خیلی قشنگ بود😔😔  من الان اولین روزیه که دارم بدون اون میگذرونم خیلی سخته .... 
پاسخ :
امیدوارم خوب بگذرونی روزای سخت رو
بای پولار
۲۳ شهریور ۱۱:۳۱
کاش همین طور به ترتیب می اومدن یا بهتر بگم مرتب طی کنیم این مسیر رو. که تهش به یه جای خوب می رسه و همون پذیرش. اما بدبختی اینجاست که بعضی وقتا از این مرحله می پری به اون یکی و گرفتار یه سیکل معیوب می شی که تا مدت ها نمی تونی ازش خارج بشی. و این خیلی بده، خیلی...

چقدر مرحله ی پذیرش رو عارفانه بیانش کردی. خیلی خوب بود، خیلی :)
پاسخ :
اره واقعا امان ار سیکل های معیوب زتدگیمون ....
مرسی که خوب لود به نظرت :))
نمی دونم شاید روز آخر پذیرشی بود که اتفاق نیفتاد . تو نوشته ام من یه پذیرش نرسیدم . اما جالبه که خیلی ها گفتن دقیقا پذیرشه ...
خوشحالم که میشه هر کسی از آخرش برداشت خودشو داشته باشه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان