بگذار مستت کند انگور نابِ زندگی

این شهر نفس برای کشیدن کم دارد

/

نشسته ام روی صندلیِ میزِ کنج کافه و پشتم به تمامی ماجراهاست . صفحه ی گوشی را بالا و پایین میکنم و منتظر یک دوستم. همین وقت است که صدایت می آید و تمام جهان من را پر میکند. از لاله ی گوشم میگذرد و مثل یک الکتریسیته ی ساکن تمام موهای بدنم را سیخ میکند و بدنم هوشیار میشود . شک میکنم که صدای تو باشد! فکر میکنم خیالاتی شده ام. میخواهم برگردم و با حقیقت اینکه تو نیستی رو به رو شوم اما بدنم یاری تکان خوردن نمیدهد. دستانم سرد میشود، رنگم پریده و بدنم سنگین! از انعکاس چهره ام روی صفحه ی خاموش شده ی گوشی وحشت میکنم . تو ادامه میدهی... میخندی... حتی صدای زمین گذاشتن کیفت را میشناسم. با خودم میگویم حتما زیپ کیف را باز میکنی و عینک و کتابت را بیرون می آوری و لحظه ای بعد صدای زیپ کیف تمام شلوغی کافه را پر میکند! حالا هر دو منتظریم! منتظریم اما در انتظار هم نیستیم!!!

 

نویسنده : انگور ۱۰ لایک:)
پسر مشرقی
۱۲ مهر ۱۲:۵۴
شبیه این اتفاق چند وقت پیش برای یکی از دوستام افتاد... و طفلی چقدر حالش بد شد...
امیدوارم برای تو سخت نگذشته باشه.
پاسخ :
این واقعیش برای من اتفاق نیوفتاده حقیقتا .
اما چقدر ناراحت دوستت شدم.
من اینو چند وقت پیش نوشته بودم حس و حالم رو این شکلی تشبیهش کردم. دوباره امروز روی این حس و حال مطمعن شدم دیدم خود خود همینه گذاشتمش دیگه.
حالا دوستت حالش یهتره؟
پسر مشرقی
۱۲ مهر ۱۳:۰۴
طفلی یهو فشارش افتاد و حالش بد شد. ولی به زور خودش رو جمع و جور کرده بود. من اون موقع نفهمیدم بعدا متوجه شدم یه قراری داشته و منتظر بوده ولی دوست پسر سابقش می آد تو کافه و می ره دو تا میز اون ورتر می شینه...
پاسخ :
شت شت شت شت ...
حصار آسمان
۱۲ مهر ۱۳:۲۲
قابل حس بود

خدا روشکر کافه گردی نمیکنم 😂
من به همون طبیعت گردی بیشتر انس دارم
ولی شانش نداریم که. یهو دیدی اونجا هم این اتفاق افتاد
پاسخ :
عه نمی دونستم طبیعت گردی میکنین . چقدر جالب و جذاب
.
اصلا باید از روابط با طبیعت گردان پرهیز کرد به نظرم. من یه کراش طبیعت گرد داشتم سریع برطرفش کردم:))) چه کاریه . یهو بهم میزنه آدم . طبیعت هم براش خراب میشه تا مدتی:))
میم _
۱۲ مهر ۱۴:۳۶
تو کامنتها خوندم که واقعی نبود متنت...
وای وای...
اصن واسه کسی پیش نیاد واقعا..
بدترینش اینه بری تو کافه با یه دختره دیگه سر یه میز در حال خندیدن ببینیشون..
میاد تو ذهنم حالم بد میشه دیگه واقعیش رو خدا به خیر کنه
پاسخ :
خیلی پیش میاد اما خب شکلاش فرق میکنه با هم و این فک کنم برترین شکلش باشه اما موضوع یکیه...تو اصلش فرق نداره
.
منم تو ذهنم میاد حالم ب میشه واقعا :/
🍁 غزاله زند
۱۲ مهر ۱۶:۴۸
حسِ نفس تنگی! (´・_・`)
انگار هوای آزاد هم نمیتونه این خلأ اکسیژن رو پُر کنه...
پاسخ :
آره دقیقاااااا. اصلا انگار کره ی زمین یهو خالی از اکسیژن میشه
پیمان محسنی کیاسری
۱۲ مهر ۱۷:۵۶
این متن خیلی حس رو خوب منتقل می‌کنه، مخصوصاً نیمه دومش.

ممنون. یک داستان کوتاه خوب بود :)
پاسخ :
ممنونم ازتون ^_^
خوشحالم به نظرتون حس رو خوب انتقال داده
Miss Author
۱۴ مهر ۱۳:۲۱
چه عجیب حس و حالی...
پاسخ :
اره خیلی عجیبه
divane
۲۷ مهر ۱۹:۵۸
این قلم...فوق العاده است:)
پاسخ :
لطف داری
گلاویژ ...
۲۸ مهر ۰۸:۲۶
تصورش هم داغون می کنه آدمو، چه برسه به اینکه تو واقعیت اتفاق بیفته... 
پاسخ :
ارررررره داغون کلمه خیلی مناسبیه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان