بگذار مستت کند انگور نابِ زندگی

دیدی محال شد؟

/

شده در اوج جوانی، با همین ظاهر شاد
تا گلو پیر کسی باشی و قسمت نشود؟*

اونقدر که تو ذهنم باهات حرف زدم که تو واقعیت نمی تونم درست حرف بزنم. تو حرف میزنی و من بیشتر از اون چیزی که به زبون بیارم توی ذهنم باهات حرف میزنم. تو میگی دلم تنگ شده بود برات . دهنم یه جمله ی مسخره میگه که صداش توی گوش خودمم نمیپیچه و من فقط میشنوم که من هر لحظه دلتنگم... هر لحظه دلتنگم... اما میدونم که اینو نگفتم...
احتمالا بر حسب عادت میگی عزیزم و من فقط محکمتر فرمون رو میچسبم که بر حسب عادت نیام بغلت کنم...
تو میگی که توی فکرت هنوز خودتو میبینی با من... من چیزی نمیگم... سرمو میگیرم بالا که این بغض رو فرو بدم... سعی میکنم... سعی میکنم و نمیره پایین... از چشام میزنه بیرون... نمیشنوم چی میگی... یه چیزایی میگی اما من نمیفهمم... نمیخوام اشکام رو ببینی... نمیخوام بگم من با همین فکر زندگی ها کردم... میخوام بگم ما چقدر بدبختیم... میخوام بگم لابد قسمت، الکی نبود... میخوام بگم باخت بیشتر از این؟ حسرت بیشتر از این؟ که خواستیم و نشد؟... میخوام توی چشمات نگاه کنم که خودت از توی چشمام ببینی همه ی این چیز ها رو... اما باز سرم رو میگیرم بالا تا همه ی اینارو با بغض رد کنم بره پایین... فقط میخوام فرار کنم که اشکامو نبینی... اما لعنتی دیدی محال شد؟ 

*شعر از داریوش کشاورز
نویسنده : انگور ۸ لایک:)
آقاگل ‌‌
۰۲ دی ۰۹:۴۳
نمی‌دونم چی شد یا چطوری شد. ولی وقتی متن رو خوندم بلافاصله توی ذهنم آهنگ فاصله قمیشی پلی شد و خوند:

من میگم حالا بسوزم
یا که با غصه بسازم
تو میگی فرقی نداره
من که چیزی نمی‌بازم
من میگم اینجا رو باختی
عمری که رفته نمیاد
تو میگی قصه همین بود
تو یک برگی توی این باد...
بلک من
۰۲ دی ۱۵:۲۸
من فکر میکنم بازم شیرینِ.منظورم اینِ بودن این درد بهتر از نبودنشه.البته نظر منِ فقط.
Miss Author
۰۳ دی ۱۲:۳۰
تلخِ شیرین شاید
آبان ...
۰۶ دی ۱۷:۳۱
حسرت بیشتر از این که خواستیم نشد ...
صبور باش ...گاهی میشه..فقط زمان ..ادم و اذیت می کنه ...
حسرت اونجایی که بخواهی و نخواهد ..که نشه ..
من دعا می کنم ...که خدا ببینه اشکات را ...که خدا خودش بغل کنه این همه دلتنگی را 
منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۰۹ دی ۱۱:۵۲

گفتی بمان، 
می‌خواستم، اما نمی‌شد

سا قی
۲۱ دی ۱۹:۴۱
شکنجه سخت تر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگری برسد :(


عالی
حصار آسمان
۱۶ بهمن ۲۱:۴۸
حالا چرا محال شد؟!

به نظرم وقتی هر دو طرف بخوان، حتی خدا هم به عشقشون لبیک میگه و کمکشون میکنه موانع رو بردارن. حالا استثنا هم هست ولی نباید که از اونا ترسید
آخ اگه این قصه تلخ نخواستن ها به پایان میرسید ...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان